084#سخنرانی




متن سخنراني نسيم خاكسار در سومين سمينار تاتر ايران در تبعيد

 

نمايشنامه نويس شدن من هم مپ‌ل داستان نويس شدنم يك اتفاق بوده است.

وقتي ده دوازده ساله بودم به نقاشي و موسيقي بيشتر علاقمند بودم تا به ادبيات. اما برخورد خشن معلم نقاشيام كه هنوز هم اسمش را در خاطْر دارم باعپ‌ شد كار نقاشي را كنار بگذارم. البته الان مدتي است دوباره براي خودم يك چيزهايي را رنگ كاري ميكنم كه به حساب خودم نقاشي است. آموختن موسيقي هم خرج سنگين ميخواست كه در بضاعت مالي آن زمان خانواده ما نبود. ناچار من ماندم و تخيل سرشارم و نگاهم به جهان پيرامون و فكر كردن به آن و شروور بافيهاي كودكي و نو جواني در دفترهاي يادداشتم تا اينكه در هفده و يا هيجده سالگي شروع كردم به نوشتن داستان. در بيست يا بيست و يكسالگي اولين داستانم را چاپ‌ كردم. داستاني براساس تجربه تازهام از روستا كه به عنوان معلم به آنجا رفته بودم. و اين تجربه اندوزي در زمينههاي مختلف ادامه يافت كه حاصل آن داستانهايي است كه نوشته و مينويسم. نمايشنامه نويسي را اما من در تبعيد شروع كردم. علاقه به نوشتن نمايشنامه اما انگار در وجود من بود. و دليلش اينكه وقتي در زندان بودم نمايشنامهاي از ويليام سارويان ترجمه كردم به نام"قلب من در كوهساران" كه بعد از انقلاب توسط انتشارات روزبهان چاپ‌ شد. با اينهمه عاشق بودن به نمايش كسي را نمايشنامه‌نويس نميكند. مجموعه نمايشنامه هاي كتاب اولم به نام سه نمايشنامه جز نمايشنامه "سوگواران" كه باز بايد در اجرايي معلوم شود چه اندازه اشتباه دارد، به معناي مطلق نمايشنامه نيستند. و حتا به دليل بيتجربه بودن در اين قالب تازه از مهارتهاي داستان نويسيام هم بيبهرهاند. در واقع كار نمايشنامه نويسيام از"آخرين نامه" شروع شد. اين كار هم از همان اول اينطور كه از چاپ‌ در آمد نبود. و نخستين كارگردان آن "ناصر يوسفي" با غور در كار و فهميدن ارتباط فضا و شخصيتهاي نمايشنامه با داستانهاي تبعيدم كه در بقال خرزويل چاپ‌ شده بود با پيشنهاد افزودن بخشهايي از داستانهايم به آن و حذف بخشي از جاهاي ديگر نمايشنامه به اين صورت درآمد. و حالا هم صميمانه و بي تعارف بگويم كه در اين رشته از كار خودم را شاگردي مبتدي ميدانم كه بايد از شما دست اندر كاران نمايش بسيار بياموزم. پس بحث فني و كم و كيف اين قالب را به نخبهگان اين كار وا ميگذارم و از سكوئي كه كم و بيش ميتوانم روي آن قرص بايستم يعني جايگاه يك داستان نويس سعي ميكنم به اين حادتْه ادبي و نمايشي در زندگي نگاه كنم. در واقع پيدا كردن تفاوت بين داستان و نمايشنامه در اوایـل برايم خيلي سخت بود. با ديدن اجراهاي تاتري در هلند توسط كارگردانان هلندي، بسيار پیش ميآمد كه احساس ميكردم با كمي تغيير ميتوانم داستانهايم را به نمايش تبديل كنم. و تا مدتها و از شما چه پنهان هنوز هم برخي داستانهايم را به صورت نمايشنامه ميبينم. "زير سقفي ارزان" كه اكنون به يمن كارگرداني دوست عزيزم احمد نيك آذر به زبان آلماني در اين فستيوال روي صحنه ميآيد نسخه نمايشي داستان "جابجائي" است كه جزو مجموعه داستانهاي تبعيدم در كتاب "آهوان در برف" چاپ‌ شده است. اين نمايشنامه را براي يكي از بنيادهاي تاتری در هلند كه يك سال كارم را در دانشگاه اوترخت تضمين مالي كرده بود اولين بار به زبان انگليسي نوشتم. ضرورتي كه در واقع باعث نوشتن چند كار بعديم به نام "ستارگان زمين" و "ماهيهاي ساردين" و نمايشنامه تقريبأ بلند ديگري شد به نام"پناهندگان" كه هنوز دارم روي آن كار ميكنم و قرار است سال آينده به زبان هلندي روي صحنه بيايد. در آغاز كار متوجه شدم كه قدرت داستان نويسيام وجود نمايشنامه نويسيام را زير سلطه ميگيرد. هنوز هم اينكار را ميكند، با اين تفاوت كه ديگر كم و بيش ميدانم آنها دو قالب متفاوتند. اين تفاوت در كجاست؟ اگر نخواهم از آن قاعدهاي عمومي بسازم و نتيجهگيري را فقط به همان تجربههاي خودم محدود كنم و قاعدتأ براي ايجاد بحث، ميگويم: در روبروشدنشان با جهان است كه تفاوت آشكارشان را از هم ميبينم. نمايش به نظر من رو در رو شدنش با جهان عيني، مستقيمتر و روشنتر است. در داستان كه كم و بيش در قالب هنوز به ساختمان شعر نزديك است درون گرائـي و يا در درون سير كردن و رو به آن داشتن وزنه سنگيني دارد. گفتگو كه خود به خود به نوعي گواهي از بيرون آمدن ما از خود است از ضروريات يك داستان نيست. اما در نمايش هرچه هست بيروني است. حتا اين گفته "هاملت" كه{آنچه در من است به نمايش در نميآيد} خود در برابر جمع گفته ميشود. و وجود با اهميت پنهان او را در برابر جمع به نمايش در ميآورد. كاري و يا رفتاري عملأ مخالف با هستي او ست. آدمها در حرفهائـي كه ميزنند ساخته ميشوند و ماجرا چون ساختماني كه در برابر جمع آجر بر آجر بالا ميرود ساخته و پرداخته ميشود. اگر عنصر بيروني را كه به طور قاعده در گفتگو تجلي پيدا ميكند از نمايش حذف كني، نمايش ميماند. من البته منكر كارهاي تازه و نوعي خاص از نمايش كه از طريق لالبازي و رقص حادثه را در صحنه خلق ميكنند نيستم اما فكر ميكنم نمايش اما هنوز براي انتخاب يك ميدمان باز و روشن و قابل لمس براي جدال با جهان نميتواند از گفتگو خودش را خلاص كند. همسرايان در نمايشنامههاي كلاسيك با حضور جمعي خود و هم صدا خواندن جمعيشان، با اينكه از درونيترين قالب ادبي در زبان يعني شعر بهره ميگيرند اما با اين حركت خود يك حنجره جمعي را بر روي صحنه خلق ميكنند، كه در طي نمايش چون چهرههاي منفرد و صداهاي گوناگون برابر يكديگر قرار ميگيرند. اينها را گفتم كه بگويم تاتر يكنوع دعوت به اجتماع است. سازنده و آفريننده دمكراسي است. چون آدمها با گونههاي متفاوت خير وشر تا مدتها وجود يكديگر را در عمل و در صحنه تحمل ميكنند. كاري كه ميتواند به توسعه آن در بيرون از صحنه هم بيانجامد و به آن در   صحنه اجتماع هم فعليت بخشد. ياگو تا نيمههاي پرده آخر زنده است و مدام در توطئه عليه اتللو و نيز در دفاع از چهره خود است. و اتللو تا آخرين لحظه به او مهلت ميدهد كه از وجود خودش دفاع كند. در اجراهاي نمايشهاي سنتي ما كه نام تعزيه به خود گرفته است كسي كه نقش شمر را در تعزيه بازي ميكند هر چند پس از اجرا ممكن است در برخي مناطق با محدوديت و محروميتهايي در جامعه مواجه شود اما در هنگام اجرا از هر گونه تعرض مصون است. و بازيگران و تماشاچيان وجودش را با هر مقدار نفرتي كه در آنها ايجاد ميكنند تحمل ميكنند. حالا اگر همين برداشت من را از نمايش كه در تفاوت با داستان در ذهنم ايجاد شده است و يا به هنگام كار تجربه كردهام چون معياري در نظر بگيريم شايد به چرائـي رويكردم به نوشتن نمايش جدا از نياز كارم برسيم .شناختن خود، گفتگوي صريح و بيپرده، و نتيجتن براي لحظهاي و يا لحظاتي تحمل خود با آراء گوناگون و نگاههاي متفاوت. در همين چند كار تازهاي كه نوشتهام موضوع تبعيد يا در واقع مشكل و يا وضعيتي كه به انواع گوناگون با آن در گيريم وزنه سنگيني دارد. مظلوميتهاي ما، تحقيرهائـي كه برسرمان ميآيد شوربختيهايمان و نيز تعريفي از خود كه هنوز پيدايش نكردهايم و همين باعث بسياري اختلاف نظرهائي در زمينههاي گوناگون شده مسائـلي است كه ذهنم را گرفته است و برخي از آنها در كارهايم راه يافتهاند. شايد هيچ حركتي ادبي و يا هنري به اندازه اجراي يك نمايش نتواند بعد از پايان برنامه بحث و جدل ايجاد كند. نمايش تنها عملي است كه زمينه يك گفتگوي سالم را براي ايجاد فضائي خردمندانه و متفكرانه از پيش فراهم ميكند. يادم ميآيد وقتي "آخرين نامه" در سوئد در برابر حدود جمعيتي حدود 200 نفر اجرا شد كه اكثرآنها هم از كمپ‌هاي پناهندگي آمده بودند يكي در نيمه اجراي نمايش، سالن را ترك كرد و در پايان به اعتراض به من گفت ممنونم از اينكه به جاي اميد دادن به ما،  آينده من و يا ما را اين چنين تلخ نشان داديد. اعتراض هاي ديگري هم شد. و همه هم بر اين منوال. شايد آن موقع جواب قانع كنندهاي براي او و يا آنها نداشتم اما امروز ميگويم مهم نوميدي و اميد طرح شده در نمايش نبود. مهم آن بود كه ما توانستيم با هم حرف بزنيم. و اين خود پديد آوردنده اميد است. من فكر ميكنم در نمايش اين توانائي بيشتر از داستان و سخنراني است كه تماشاچي را به گفتگو با خود بكشاند. بازيگر در طول اجرا در واقع دارد تماشاچي را قلقلك ميدهد كه از خودش حرف بزند. خودش را بشناسد. من بيرون رفتن آن تماشاچي پناهنده را در سوئد از سالن نمايش و برگشتن او را براي ادامه دادن به گفتگوئي كه نيمه تمام مانده بود به حساب قدرتي كه در تاتر وجود دارد ميگذارم. رويگرد عمل ما در اين چند ساله اخير به كارهاي نمايشي و برپائـي همين جشنوارهها نشان از اين ميدهد كه جامعه ايراني در تبعيد به ضرورت ايجاد چنين فضائي براي گفتگو رسيده است. اگر تاتر جدي ما در تبعيد كه اجراي نمونه هايش را در طي اين چند ساله اخير با همه مشكلات مالي و كمبود وقت و مكان در بسياري از كشورها شاهد بوديم به همين وظيفهاش متعهّد باشد بايد به سهمي كه در ايجاد دمكراسي در جامعه آينده ما داشته است بر خود ببالد.

نسيم خاكسار نوامبر 1999 كلن                                                                                                                       

 

 

| (نظر دهيد)

آرشيو