سرژ آراكلي
...آن روز كه ميدانم سال 59 بود و فكرميكنم كه پاييز بود، پس از ساعتي چرخيدن و نظارهي حسرت زدهي انبوه كتابهاي خوانده شده و نشده كه به ازاي خواندن و داشتن هركدامشان عمرهاي بسياري در زندان تباه شده و سرهاي بسياري به باد رفته بود، و اكنون از بند ساليان رها شده و به سوزاندن دل ما مشغول بودند و خريد چندتايي و توصيهي خريد چندتاي ديگر به دوستان همراه، به سمت دانشگاه صنعتي راهي شديم. سعيد ‹‹ عباسآقا كارگر ايران ناسيونال ›› را به دانشگاه صنعتي آورده بود و دوستانِ همراهم ميخواستند به ديدنش بروند. و من هم دوست داشتم هم عباسآقاي سعيد و هم خود او را كه چندسالي بود نديده بودم، ببينم. حتا اگر شده روي صحنه.
...ادامه مطلب