112# مقاله ها و مقوله ها-۲



اميرحسين آريانپور 



Textfeld: اميرحسين آريانپور،عكس برگرفته از كيهانِ چاپلندن

امیر حسين آريانپور در 9 اوت 2001 در تهران درگذشت. وي سال‌ها در كنار تدريس و پژوهش‌هاي علمي - اجتماعي توجه خاصي هم به هنر تآتر داشت. آنچه در اينجا مي‌خوانيد متن پيام ملي روز جهاني تآتر است كه آريانپور در سال ۱۳۶۰ عهده‌دار ارسال آن شد. اين پيام (۱) در بهار همان سال در مراسمي به همين مناسبت در تالار رودكي، توسط خود وي براي حاضرين خوانده شد.                                   
      (كتاب‌نمايش)

 

يادي از گذشته‌ها، نامي از مردگان نزد زندگان، نزد زنده‌ترين زندگيان، هنرمندان،  هنر دوستان، شما. پيام گذشته به ما:

از آغاز انسان‌ها براي زيستن ناگزير از كار، كار گروهي، ناگزير از دو كار- طبيعت را دگرگون كردن و خود را براي دگرگوني طبعيت، بسيجيده كردن، دگرگون كردن طبيعت با كردارِ گروهي، و بسيجيده كردن خود با القا و اعلام خواست‌هاي گروهي، آن يك: توليد اقتصادي، اين يك: هنر آفريني، توليد اقتصادي براي تحميل خواست‌هاي همگاني بر طبيعت، هنر آفريني براي تلقين خواست‌هاي همگاني به انسا‌ن‌ها.


| (نظر دهيد)

سعيد سلطانپور

طرح از فریده  رضوی

saed 3.png


 

اكنون

 كه در جوامع طبقاتي، بيش از هر زمانِ ديگر، هنر و انديشه، به مثابه سلاحي ارزان و موثر بازاردارد و وسيله‌‌يي جادويي براي ماندگاري طبقه‌ي وابسته به امپرياليسم جهاني است و همواره در جهت تحميق مردمان محروم و عامي به كار گرفته مي‌شود، كوشش براي بيداري و آنگاه پيگيري سرشار از ايمان، براي هوشياري مردم، وظيفه‌ي آرماني هنرمنداني ست كه با درك توان و لياقت تاريخي مردم و همچنين تحليل و شناخت حقوقِ ازدست‌رفته‌ي ايشان، انديشه‌ي مبارز خود را به سلاح اقدام مجهزكرده اند و براي اكتساب حقوقِ ربوده شده‌ي "كار" و تنظيم مردمي آن، به بهاي تحقير و تهديد و زندان و شكنجه و خون و مرگ خويش مي‌كوشند. طبقه‌ي استثمارگر با پشتوانه‌ي ربوده‌ي خويش كه تبلور و تراكم نيروي " كار" مردمان محروم و خاموش است، به موجوديت تحميلي خويش قدرتي شيطاني بخشيده و زير سلطه‌ي تجهيزات نظامي، فرهنگ انحطاطي خود را به لعاب مفاهيم مترقي هنر و فرهنگِ امروز مي‌آلايد و مي‌گسترد تا بيش‌ازپيش پاسخگوي نيازمنديهاي متجاوزين جهاني باشد.


| (نظر دهيد)

پرويز لك


 

 

سعيد صداي عاشقان,

سعيد صداي فقيران,

سعيد صداي پاره‌پوشان,

سعيد صداي ناگهان بود.(1)

 

 

saed.png

 

 

اكنون شرايطي ديگر است,

... ما به هنر و ادبياتِ خشمگين نيازمنديم, به تآتر خشمگين و حتا هولناك, تآتري كه با سوختِ خون و عصب از رذيلانه‌ترين روابطِ آراسته‌ي طبقاتي در پايگاهِ صحنه پرده‌برمي‌گيرد تا انسانِ محروم ايراني را در كانونِ مصلوبِ حقيقتِ وجوديِ خويش قراردهد.(2)

اين صداي كسي است كه در دورانِ سياهِ ستم‌شاهي و پس‌ازآن در اين دورانِ سياهِ ارتجاع و در هجومِ طاعونِ پس از طاغوت و شكنجه و سانسور آني از نوشتن, گفتن و كوشش‌هاي سازنده نيارست و در اين راه تا آنجا پيش رفت كه خون خود را در راه آرمانهاي سرخ خويش نثار مردمي كرد كه او آنها را پاره‌پوش و از نوادگان"كاوه و مزدك مي‌داند".(3)

| (نظر دهيد)

نيلوفر بيضايي

 

تآترمستند همانگونه كه از نامش پيداست، با تكيه بر اسناد، مدارك، گزارش‌ها و خلاصه تمامي اطلاعات موجود در مورد يك واقعه به بازسازي صحنه‌يي آن مي‌پردازد.

مي‌دانيم كه "سند" براي اثبات يك واقعيت به‌كارمي‌رود. درعين‌حال مي‌توان آن را براي نشان‌دادنِ غيرواقعي بودن يك ادعا نيز به‌كاربرد. سند و استدلال به قصد اثبات يك واقعيت در يك ارتباط تنگاتنگ با يكديگر قراردارند. از آنجا كه آنچه در تآتر مستند بازسازي مي‌شود، بر اساس اسناد واقعا موجود شكل گرفته است، هدفِ اين تآتر همانا كمك به تقويتِ قدرتِ استدلال و تكيه بر منطقِ فكري است. پس، پيش‌شرطِ پرداختن به اين نوع از تآتر تواناييِ استفاده از تعقل، قدرت تحليل و تسلط بر منطق سقراطي است. به‌عبارت‌ديگر تآتر مستند، آنگونه كه "پتر وايس"(1982-1916)، يكي از پيشگامان اين تآتر آن را تعريف‌مي‌كند، تآتري است كه پيش از هر چيز به سنديتِ يك موضوع مي‌پردازد، تآترِ گزارش دهنده است. در اين نوع از تآتر اسناد موجود، بدون كوچكترين تغييري در محتوا و تنها با پرداخت در فرم، بر صحنه بازسازي مي‌شوند. اما ازآنجاكه هنر اصولا ريشه در اين واقعيت دارد، در هر اثر هنري جزيياتِ واقعيت و جزيياتِ تخيل با يكديگر درمي‌آميزند، يعني با يكديگر در يك رابطه‌ي ديالكتيكي قراردارند. به همين دليل نقش نويسنده‌ي تآتر مستند چندان تفاوتي با نقش نويسنده‌ي يك درام داستاني ندارد. چرا كه هر دو درك شخصي خود را از واقعيت اجتماعي موجود به نمايش مي‌گذارند. منتها هر يك با ابزار هنري خاص خود.

 

| (نظر دهيد)

اصغر نصرتي

"روز ما فرداست، فردا روشن است

شام تيره صبح را آبستن است"

اميرحسين آريانپور روز نهم مرداد 1380 در سن77 سالگي در زادگاه خويش، تهران، در گذشت. امروزه هر ايراني كه به نحوي با عرصه‌ي پژوهش، هنر و آموزش آشنايي و يا سروكاري داشته باشد، نام اميرحسين آريانپور را مي‌شناسد. شيوه‌ي تدريس وي سال‌ها زبانزد محيط آموزشي ايران بود. در كلاس‌هاي او نه‌تنها دانشجويان خودش شركت مي‌كردند بلكه مشتاقان بسياري نيز بودند كه از تدريس شيوا و دلنشين او بهره مي‌جستند. كمتر كسي در ايران توانست در مقام تدريس به محبوبيت و مقبوليت وي برسد. گرچه تعداد كتاب‌هاي آريانپور كمتر از شمار انگشتان است، اما اهميت تك‌تك آن‌ها، به ويژه در آن دوره، بر هيچ‌كتاب‌خواني پوشيده نيست. منزه‌گرايي در گفتار و نوشتار از يك‌سو بر شهرت وي افزود و از سوي ديگر دردسرهاي بسيار برايش پيش آورد. با همه‌ي فشارهاي مختلفي كه هر دو نظامِ شاهنشاهي و مذهبي بر او روا مي‌داشتند، به‌سان بزرگان خاندانش هرگز تسليم نشد و مانند پدربزرگش ياغي ماند. از اين رو بارها از دانشكده‌هاي مختلف اخراجش كردند يا از دانشكده‌يي به دانشكده‌ي ديگرش فرستادندش و عاقبت به دانشكده‌ي الاهيات تبعيدش كردند تا شايد اين «كهنه كمونيست» در جَو شديد آن دانشكده و تحريكات و شكنجه‌هاي روحي وقتِ و بي‌وقتِ امثال مفتح و برخي طلبه‌ها از مشغله‌هاي فكري و بياني خويش دست بردارد! اما آنجا هم چنين نشد و باز آريانپور در ميان دانشجويان درخشيد. همين محبوبيت بود كه وي را بعد از انقلاب نيز دچار دشواري‌هاي بيشتري ساخت. بعد از انقلاب نه تنها او را مانند بسياري خانه‌نشين كردند، بلكه زندگيِ عادي وي را نيز با فشار و آزار دايمي، مختل ساختند. مرتضي مطهري يكي از شاكيان شخصي (!) وي بود. چرا كه او را بذرافشان اصلي انديشه‌هاي چپ در ايران مي‌دانست!

| (نظر دهيد)

آرشيو