تک گويي هايي درباره واژن


حرفهايي درباره نمايشنامه

Vagina monologues 

نویسنده: ایوا انزلر

تلخیص و برگردان: عزت گوشه گیر


تئاتر آمريکا٬ در دو دهه اخير٬ ميدان وسيعي براي عرضه ي تجربيات گوناگون نمايش در ژانرهاي فکري و عملي بويژه تک گويي نويسي بوده است. اين شيوه نمايشي بعد گسترده اي در آثار نمايشنامه نويسان زن٬ نه تنها در آمريکا٬ بلکه در جهان دارد. از آنجايي که در طول تاريخ از رشد و تحول زبان زنان پيوسته جلوگيري به عمل ميآمده و زنان به دليل ساخت پدرسالارانه از عرصه هاي گوناگون هنري جدا نگاه داشته شده اند٬ زنان هنرمند را بر آن داشته تا حرفهاي نگفته قروني را بدون انقطاع٬ با فرمهاي تازه و شيوه هاي بياني نوين بيرون بريزند. در اين کوشش٬ زنان در جستجوي يک روش زنانه نويسي٬ براساس نوشتن خالص و لايزال تن و روان٬ و همچنين روش خواندن متون ادبي و فلسفه بوده اند. بدينگونه است که ساختارها و چارچوبهاي انتظام يافته مردانه٬ اکنون کهنه قلمداد شده و شيوه هاي نوين بياني٬ ملهم از زبان غريزه٬ زبان جسم و تخيل نامتناهي٬ در آغاز زايش است. شکستن شالوده هاي کهنه٬ آنتي تزي است مبتني بر شکفتگي زبان زنانه که طبعا سنتز شکوفان و پرباري در جهان خواهد داشت. سنتزي زاييده از وحدت و تضاد تقابلهاي دوگانه. زبان نويني که از آميختگي عاشقانه و چالش جدلانه زبان زنانه و زبان مردانه به دنيا خواهد آمد. هلن سيکسو٬ جوليا کريستوا و مارگرت دوراس پيشروان رمان نويسي نوين در فرانسه٬ از پيشگامان جنبش زبان نوين در جهان اند. مارگرت دوراس در فيلمها و رمانهايش از جمله: هيروشيما عشق من٬ کاميون٬ زن گفت: ويران کن٬ و آواي هند٬ به بيان بلاانقطاع زن٬ با تأکيدي آگاهانه٬ انگشت ميگذارد. وي ميگويد: "زنان هرگز خود را بيان نکرده اند. ادبيات زنان ادبياتي جسورانه و صريح است." نمايشنامه "تک گويي هايي درباره واژن" کوششي است در اين روند. اين نمايشنامه که شامل 18 تک گويي و 18 توضيح نامه کوتاه و بلند است٬ براساس 200 مصاحبه از زنان تدوين شده است. بعضي از توضيحات از انسيکلوپدياي زنان و کتابهاي مختلف نويسندگان زن٬ برداشت شده است. در هر تک گويي موضوعي جديد مطرح ميشود. با زبان و لهجه منطقه اي و فضاي زيستي و محيط ويژه اي که زنان آن فضاها را زندگي ميکرده اند. نمايشنامه که در سال 1997 نوشته شده٬ تا به امروز به شيوه هاي گوناگوني بر صحنه آمده است. از اجراهايي با بيش از حدود 30 بازيگر از اقوام و نژادهاي مختلف٬ تا اجراهايي با سه بازيگر متشکل از زنان رنگين پوست )سياه ـ سفيد ـ قهوه اي(٬ تا اجراهايي با يک نفر. گوناگوني اجراها٬ نشان دهنده آزادي٬ رهايي و عوامل بالقوه نيروهاي نهايي متن است که به کارگردان و بازيگر امکان باروري و خلاقيتهاي نوين را ميدهد. اين نمايشنامه حدود 5 سال است که هنوز بر صحنه تئاتر آپولو شيکاگو و همچنين دپارتمانهاي تئاتر در دانشگاهها٬ تماشاگران بيشماري را٬ از شهرهاي مختلف به تماشاي آن کشانده است. ايو انزلر Eve Ensler نمايشنامه نويس٬ برنده جايزه تئاتري اوبي اهل نيويورک است و جنبش جهاني روز واژن Day­V را براي پايان دادن به خشونت عليه زنان٬ بنيان نهاده است. در 14 فوريه 1998 در روز عاشقان Whoopi اولين روز جهاني واژن به وقوع پيوست و 2500 نفر به همراه ووپي گلدبرگ s day'Valentine Goldberg ٬ سوزان ساراندون٬ Susan Sarandon و گلوريا استانيم Gloria Steinem و شمار بسيار ديگري از بازيگران زن٬ روبروي سالن همرستاين Hammerstein در شهر نيويورک جمع شدند تا نمايش "تک گويي ها ..." را اجرا کنند. در آن شب صد هزار دلار براي کمک به زنان مختلف جمع آوري شد تا براي امور گوناگوني از جمله: دانش اندوزي٬ بهداشت٬ قربانيان تجاوز و خشونت و جنگ مورد استفاده قرار گيرد. اين اعانه ها به کشورهاي مختلفي از جمله افغانستان )به جمعيت انقلابي زنان افغانستان Rawa (٬ کنيا٬ کروشيا٬ کوزووا در يوگسلاوي پيشين و چچن فرستاده شده است. اين نمايشنامه حرکت اميدوارکننده اي است نه فقط عليه نيروهاي ويرانگر وسايل ارتباط جمعي در کنترل قدرت گرايان در جهان٬ بلکه راهي است براي رسيدن به آزادي و عشق از طريق دانش اندوزي در بعد هنري. در پيشگفتار کتاب )چاپ 1998 و 2001( مقاله اي از گلوريا استانيم٬ فمينيست مشهور آمريکايي چاپ شده است که ترجمه آن را در زير ميخوانيد.


من از نسل "اون پايين ها" هستم. "اون پايين ها" استنادي است که زنان خانواده و فاميل به اندام جنسي زن٬ چه اندامهاي دروني يا بيروني٬ نسبت داده اند. يعني اين که واژه هاي مربوط به اندام جنسي زن٬ به ندرت بر زبان آورده ميشده است٬ آنهم با هيس هيس و زمزمه وار. اين واژه ها به اين دليل بر زبان نميآمد که آنها نسبت به واژه هاي واژن٬ فرج٬ ... و کليتريس بيگانه بوده اند٬ بلکه برعکس اين زنان معمولا يا آموزگار بوده اند و تدريس ميکرده اند و يا احتمالا کساني بوده اند که بيشترين دسترسي را به اطلاعات مربوط به اين اندامها داشته اند. حتي همين زنان خودشان را آزاديخواه٬ آزاد و يا Straitlaced ميناميده اند. يکي از مادربزرگهاي فاميل که از طريق نوشتن مقالاتي با نام مستعار براي کليساي متعصب پروتستان٬ امرار معاش ميکرده است٬ خود اذعان کرده است که حتي به يک کلمه از نوشته هايش هم اعتقادي نداشته است. او بعدها نيازهاي مالي خود را از طريق شرط بندي در مسابقات اسب سواري برطرف ميکرده است. مادربزرگ ديگر زني آزاديخواه بود که در مبارزات حقوق برابر بين زن و مرد٬ سهم عمده اي داشته است. او يک دانش آموز و حتي يک کانديداي سياسي در مجمع کليمي شان بود. مادر من اما قبل از تولد من٬ يک گزارشگر روزنامه بود و همانطور که ما دو دخترش را بزرگ ميکرد٬ با غرور به کارش ادامه ميداد و ما را با مسائل روشنفکرانه دوران خودش آشنا ميکرد. من به خاطر نميآورم که او حتي يک واژه يا اصطلاح که مربوط به بدن زن باشد و بار کلامي٬ شرم آور و قبيحي داشته باشد٬ به زبان آورده باشد. و من خيلي از اين بابت سپاسگزار هستم. شما در اين نمايشنامه خواهيد ديد که بسياري از دختران با يک بار مسئوليت بزرگتر بزرگ شده اند. بهرحال٬ من واژه هايي نشنيدم که به اصل نزديک باشند و در عين حال بار کمتر افتخارآميزي داشته باشند. براي نمونه٬ من حتي براي يک بار واژه کليتريس را نشنيدم. اين مربوط ميشود به سالهايي که تا آن موقع نميدانستم که زنان داراي اندامي ويژه در بدن هستند که آن اندام هيچ کار ديگري انجام نميدهد٬ بجزحس لذت جويي خالص. )اگر چنين اندامي بي همتا در بدن مردان موجود بود ميتوانيد تصور کنيد که چه چيزهايي ما درباره اش ميشنيديم و چه حقانيت و توجيهاتي براي آن به وجود آورده ميشد.( در نتيجه٬ زماني که من ياد گرفتم صحبت کنم٬ يا واژه ها را هجي کنم٬ و يا از بدنم مراقبت کنم٬ به من گفته شد که ميتوانم نام تمام قسمتهاي ديگر بدنم را هجي کنم و يا درباره شان صحبت کنم٬ بجز يک قسمت که نامش ميبايستي در فرهنگ واژگان بياني٬ حذف ميشد. اين موضوع مرا از حس حمايت عليه واژه هاي شرم آور و جوکهاي زننده در حياط مدرسه عاري کرد٬ و همين طور٬ عليه اعتقادات عمومي که مردان٬ خواه معشوق باشند٬ خواه پزشک٬ درباره بدن زنان بيشتر ميدانند تا خود زنان. در آغاز٬ من با يک نگاه لحظه اي به اين دريافت رسيدم که بايد براي رسيدن به آزادي٬ دانش تن را خود بياموزم. زماني که بعد از کالج براي دو سال به هند سفر کردم٬ در معابد مقدس هندويان من براي اولين بار Lingam ديدم. يک سمبل آبستره اي از اندام جنسي مرد٬ من همچنين Yoni را ديدم. سمبلي از اندام جنسي زن. يک شگل گل گونه. سه گوش و مثلثي با يک شکل بيضي بادامي با دو گوشه تيز. به من گفته شد هزاران سال پيش٬ اين نماد٬ بسيار قدرتمندتر مورد ستايش ستايشگران قرار گرفته بوده است تا نماد مردانه. اين اعتقاد بعدها به Tantrism تبديل شد که اعتقاد مرکزي شان اين است که مرد قادر نيست به کامليت روحانيت برسد مگر با يگانگي عاطفي و جنسي با انرژي والاي روحاني زن. اين اعتقادي بود بسيار عميق و گسترده که بعضي از جداسازان و مطرود کنندگان زن )زن زدايان(٬ در مذاهب توحيدي و يکتاپرست )که بعدا شکل گرفتند(٬ در سنت هايشان حفظ کردند. با اينکه چنين اعتقاداتي حاشيه اي بود )و هنوز هستند( به وسيله رهبران مذهبي٬ به عنوان فساد عقيده تکذيب شدند٬ اما اين اعتقادات به شيوه هاي ديگر به راه خود ادامه دادند. براي مثال: مسيحيان عارف٬ سوفيا را به عنوان روح مقدس زنانه٬ ستايش ميکردند و مريم ماگدالن را خردمندترين پيرو و شاگرد مسيح ميدانستند. مذهب بوديسم تنتريک Buddhism Tantrie هنوز دانش مذهبي خود را اينگونه مي آموزاند که بودايي بودن در اندام جنسي زن نهفته است. صوفيان اسلامي اعتقاد دارند که فنا٬ يا شور و جذبه در تصوف فقط ميتواند از طريق Faravashi روح زنانه٬ بدان دسترسي يافت. شکينا Shekina در عرفان يهوديت٬ نمونه ديگري است از شکتي Shakti ٬ روح زنانه خدا. و حتي کليساي کاتوليک اشکال مختلفي از مريم مقدس را به نمايش گذاشته است که بيشترين تمرکز روي مادر است تا پسر. در کشورهاي زيادي در آسيا٬ آفريقا و ديگر نقاط دنيا٬ جايي که هنوز خدايان در طرح هاي زنانه و اشکال مردانه ترسيم و تعريف ميشوند٬ سيماي محرابها ترسيمي است از جواهري در اندرون گل نيلوفر آبي و تصاوير و تمثال هاي ديگر از "لينگام " در "يوني". در هندوستان٬ الهه گان هندو٬ دورگا Dorga و کالي Kali تجسمي هستند از قدرتهاي زايندگي و مرگ٬ آفرينش و انهدام در "يوني". زماني که به آمريکا برگشتم٬ دريافتم که هنوز٬ هند و ستايشگران "يوني" به نظر ميرسد که از طرز تفکر آمريکاييان درباره بدن زن بسيار فاصله دارند. حتي انقلاب جنسي در سالهاي 1960 کاري در جهت ارتقاء دانش و فرهنگ در اين زمينه نکرده٬ جز اينکه زنان را براي مردان قابل دسترس تر کرده است. واژه "نه" در سالهاي 1950 فقط با واژه مشتاق و متداوم "آري" معاوضه شد. اين معاوضه تا جنبش فمنيستي در

سالهاي ٬1970 آغاز پيدايش يک آلترناتيو بود نسبت به همه چيز٬ از مذاهب پدرسالارانه گرفته تا نظريه فرويد٬ از دوگانگي فکر و عمل جنسي گرفته تا استاندارد مجرد انديشي پدرسالارانه و کنترل سياسي و مذهبي بدن زنان به عنوان منبعي براي توليد مثل. سالهاي آغازين کشف براي من٬ با حس خاطره انگيزي از "خانه زن" که بنيانگذار آن "جودي شيکاگو" Judy Chicago در لوس آنجلس است٬ نمادين شد. بدينگونه که در آن "خانه" هر اتاق آفرينش خلاقانه اي بود از آثار هنري يکي از زنان هنرمند و در همانجا بود که من براي اولين بار "نماد زنانه" را در فرهنگ خودم کشف کردم. براي مثال: شکلي را که ما قلب ميناميم٬ قرينه سازي ميشود با اندام جنس زن. اين شکل طي قرنها تسلط و کنترل مردانه در طول تاريخ٬ قدرت جنسي و جنسيت زن را به رومانس تنزل داده است. و يا زماني که به همراه بتي دادسون Betty Dodson )در نمايشنامه با او آشنا خواهيد شد( در يک کافه در نيويورک نشسته بودم و سعي ميکردم وقتي او با هيجاني همچون قوه الکتريسيته و با حسي شورانگيز ماجراي خود ارضايي خود را به عنوان يک عمل آزاديخواهانه برايم توضيح ميداد٬ خودم را خونسرد نشان بدهم يا وقتي که در مجله MS که هميشه روي جلد آن جملات و علامات شوخي آميز و لطيفه گونه درج ميشد٬ به جملاتي برميخوريم مثل: الان ساعت 10 شب است. ميدانيد کليتريس شما کجا قرار دارد؟ يا در همان زمانها فمنيستها روي دکمه ها و بلوزهايشان مينوشتند "Cunt Power" که ارزش از دست رفته اين واژه را دوباره به دست بياورند٬ من ميتوانستم تجديد و استرداد يک قدرت باستاني را تشخيص بدهم. با تمام اين احوال٬ واژه هند و اروپايي cuntاز عنوان الهه کالي Kali به نام Kunda يا cunti استخراج شده است و هم ريشه واژه Kin )خويشاوند ـ تبار( و Country است. در سه دهه اخير جنبش فمنيستي٬ فمنيست ها با آشکار شدن اين حقيقت که در طول تاريخ خشونتهاي زيادي بر بدن زنان روا داشته شده است٬ در خشم عميقي بوده اند. اين خشونتها در شکلهاي مختلفي نمود داشته است از جمله: تجاوز جنسي٬ شکنجه هاي جنسي در دوران بچگي٬ خشونت ضد همجنس گرايان٬ شکنجه هاي جسمي زنان٬ توهينات جنسي٬ تروريسم عليه آزادي بارداري يا جنايات بين المللي در حذف اندامهاي جنسي زنان. با آشکار شدن اين تجربه هاي پنهان٬ با علم به اينکه خشم٬ تبديل به حرکتهاي مثبت براي کاهش خشونت گردد٬ سلامت رواني و بهداشت جسمي زنان٬ موجب نجات نيمي از افراد بشر شده است. بخشي از موج طغياني و جزر و مد خلاقي که از انتشار اين انرژي٬ يعني بيان حقيقت٬ به نتيجه رسيده است٬ نوشتن و اجراي اين نمايشنامه است. وقتي که براي اولين بار به ديدن اجراي نمايشنامه ايو انزلر )با بازيگري خودش( رفتم٬ روايات محرمانه در اين نمايشنامه )که چکيده اي است از مجموعه مبتني بر بيش از 200 مصاحبه با زنان( تبديل به شعر براي تئاتر شده است٬ من فکر کردم: من اينها را قبلا ميدانسته ام. اين سفري است از بيان حقيقت که ما در سه دهه گذشته آن را تجربه کرده بوده ايم. زنان به تمامي تجربيات خصوصي و محرمانه شان را با وي در ميان گذاشته اند. از سکس تا زايش٬ از اعلان غيرصريح جنگ عليه زنان٬ تا آزادي و رهايي نوين در عشق. در هر تک گويي٬ در هر صفحه نمايشنامه٬ يک بيان قدرتمند از آنچه که نبايد گفته بشود٬ وجود دارد٬ همانطوري که در پشت هر صحنه داستان همين کتاب چيزي وجود دارد. يک ناشر قبل از چاپ کتاب٬ پول آن را تماما به ايو انزلر پرداخت کرد. سپس با انديشه اي هشيارانه و معتدلانه به وي اين آزادي را داد تا کتاب و واژه V را به هر کجاي ديگر ميخواهد ببرد. )با تشکر از انتشارات ويلارد Villard که تمام واژه هاي زنان را چاپ کرد. حتي واژه هاي عنوان کتاب را(. اما ارزش نمايشنامه به خاطر اين است که نمايش به ماوراء تطهير گذشته اي ميرود که پر از طرز تلقي و برخوردهاي منفي است. نمايشنامه٬ حرکتي است به سوي آينده در اهدا ارزشهاي شخصي و محکم به انسان. من فکر ميکنم خوانندگان مرد٬ همچون خوانندگان زن٬ بعد از خواندن نمايشنامه نه فقط با خود احساس آزادي خواهند کرد٬ بلکه در ارتباط با زنان نيز با يک آلترناتيو روبرو خواهند شد در مقابل ارزشهاي قديمي دوگانه پدرسالارانه اي همچون زنانه ـ مردانه٬ بدن ـ فکر ـ جنسي ـ روحاني٬ که همه اينها در بخش بندي خود جسممان ريشه دارد. "در بخشي که ما درباره اش صحبت ميکنيم" و يا "بخشي که ما درباره اش صحبت نميکنيم." اگر يک کتاب با واژه "واژن" در عنوان آن هنوز به نظر ميرسد که يک راه طولاني بايد برود تا از چنين پرسشهاي فلسفي و سياسي بگذرد٬ من قدري بيشتر همت ميکنم تا يک کشف ديررسيده ديگري را هم به آنها نشان بدهم. در سالهاي 1970 وقتي که درباره موضوعي در کتابخانه کنگره پژوهش ميکردم٬ به يک تاريخ مبهم از معماري مذهبي برخوردم که به نظر ميرسيد که يک امر مسلم است از يک دانش عمومي. تزيين سنتي اغلب معماريهاي پدرسالارانه براي پرستشگاهها٬ تقليدي است از جسم زنانه. يک در ورودي وجود دارد. يک لب بالايي و لب زيرين٬ يک واژن مرکزي به طرف محراب٬ دو تخمدان تراش داده و هلالي در هر طرف٬ و بعد در مرکز مقدس٬ يعني محراب يا رحم٬ جايي که معجزه رخ ميدهد و مردان به آفرينش و زايش ميرسند. با اينکه اين مقايسه براي من نوين بود٬ اما همچون پرتاب سنگي بود در چاه. بسيار در اين زمينه فکر کردم.

مرکز آيين مذاهب پدرسالار يکي اين است که در آن مردان قدرت "يوني" خلقت را با زايش نمادين و سمبوليک متصرف ميشوند. جاي تعجب نيست که رهبران مذهبي )مردان( اغلب ميگويند که افراد بشر در گناه زاده شده اند٬ زيرا که ما در موجوديت زنانه زاده شديم. تنها با اطاعت از قوانين پدرسالار ما ميتوانيم دوباره در مردان و به وسيله مران زاده بشويم. جاي شگفتي نيست که کشيشان و کاهنين٬ تقليدي از مايع سيال تولد را روي سرمان ميپاشند. به ما نام جديد ميدهند و قول ميدهند که ما دوباره در يک زندگي ابدي بي پايان به دنيا خواهيم آمد. جاي شگفتي نيست که کشيشان مرد ميکوشند که زنان را از محرابها دور نگه بدارند و آنان را از کنترل قدرت باروري خود محفوظ بدارند. به طور نمادين يا واقعي٬ اين حرکت تماما وقف شده است براي کنترل قدرتي که بدن زن را مهار ميکند. از آن زمان تاکنون٬ من هرگز همان احساس بيگانگي را نميکنم وقتي که وارد يک ساختمان مذهبي پدرسالار ميشوم. برعکس٬ من وارد راهروي واژن ميشوم٬ نقشه ميچينم که محراب را دوباره از کشيشان پس بگيرم. اگر سرنگون کردن حدود 5 هزار سال پدرسالاري به نظر يک حرکت دستوري مهم ميآيد٬ اما فقط روي اين موضوع تمرکز کنيد که در اين راه طولاني٬ يک قدم برداشته ايد تا به خود احترام بگذاريد. من به اين موضوع فکر کردم٬ وقتي که به دختران کوچک نگاه ميکردم که هر کدام قلب هايي در دفترچه هاي مدرسه شان ميکشيدند٬ حتي وقتي که بالاي حرف i )من( به جاي نقطه٬ يک قلب ترسيم ميکردند٬ من در شگفت بودم٬ که آيا اين دختران مجذوب اين شکل بدوي و اوليه هستند زيرا که بسيار شبيه بدن آنهاست؟ من به اين موضوع دوباره فکر کردم وقتي که به حرفهاي يک گروه بيست نفره از دختران 9 تا 16 ساله گوش ميدادم که آنها تصميم گرفته بودند که يک مجموعه از واژه هاي مربوط به اندام جنسي خود درست کنند. بعد از گفت وگوهاي بسيار Power bundle "بقچه قدرت" بهترين واژه براي آنان بود. مهمتر از هر چيز٬ بحث و گفت و گو با سر و صدا و خنده توأم بود: چه راه طولاني اما خجسته و فرخنده اي بود از واژه زمزمه وار و هيس هيس گونه "اون پايين ها" تا بيان واژه هاي امروز به عرياني. آرزو ميکنم که "پيشينه" مادرانم ميدانسته اند که بدنشان مقدس بوده است. با کمک صداهاي جسارت آميز و واژه هاي صادقانه اين نمايشنامه٬ من اعتقاد دارم که مادربزرگان٬ مادران و دختران آينده٬ زندگي خودشان را بهبود خواهند داد و جهان را اصلاح خواهند کرد." از ميان تعداد زيادي از تک گوييهاي نمايشنامه٬ تک گويي "واژن من دهکده من است" را انتخاب کرده ام. هر يک از تک گويي ها حاوي توضيحي است از طرف نمايشنامه نويس. آنچه در زير ميخوانيد٬ قبل از تک گويي مذکور آمده است.

"در سال 1993 همينطور که در خيابان منهتن نيويورک قدم زنان از کنار باجه روزنامه فروشي رد ميشدم٬ ناگهان تصوير روي جلد روزنامه Newsday مرا عميقا برآشفت. تصوير٬ 6 زن جوان را نشان ميداد که تازه از کمپ تجاوزشدگان در بوسني برگشته بودند. در چهره شان يأس و وحشت آشکارا ديده ميشد و دردناک تر اينکه حسي از چيزي تازه شکفته و شيرين٬ چيزي پاک و معصوم٬ در پشت چهره هاشان براي ابد ويران شده بود. در داخل روزنامه تصوير ديگري چاپ شده بود از گروه عظيمي از زنان جواني که اخيرا با مادرانشان در يک ورزشگاه٬ دايره وار ايستاده بودند. و هيچکدام از آنان به دوربين عکاسي نگاه نميکردند. اين دو تصوير مرا برانگيخت و به خود گفتم که بايد به ديدار اين زنان بروم. در سال 1994 با حمايت و پشتيباني لورن لويد Lauren Lioyd به مدت دو ماه به کروشيا Croatia و پاکستان رفتم و با زنان پناهنده بوسني مصاحبه کردم. اين مصاحبه ها در کمپ ها٬ کافه ها و مراکز پناهندگان انجام ميگرفت. پس از آن دوبار به بوسني سفر کرده ام. بعد از اولين سفرم٬ وقتي که به نيويورک برگشتم٬ در خشمي افزون بودم٬ از اينکه در سال 1993 در مرکز اروپا٬ حدود 20 تا 70 هزار زن٬ تحت يک طرح و تدبير سيستماتيک جنگي مورد تجاوز قرار گرفته بودند و هيچکس در دنيا هيچکاري براي خاتمه اين هتاکي وحشيانه نکرده بود. نميتوانستم اين بي اعتنايي را بفهمم! دوستي به من گفت که من نبايد از اين موضوع متعجب باشم چرا که در همين کشور ـ آمريکا ـ هر ساله 500 هزار نفر زن مورد تجاوز قرار ميگيرند٬ و ما عملا در جنگ هم نيستيم! اين تک گويي براساس داستان يکي از اين زنان نوشته شده است. من در همين جا ميخواهم از او تشکر کنم که داستانش را با من قسمت کرد. من به روان و قدرت او احترام ميگذارم. همانطوري که به تمام زناني که ملاقاتشان کرده ام حرمت مينهم. زناني که در جنگ بيرحمانه و قساوت بار يوگسلاوي پيشين از مرگ رسته اند. اين قطعه براي زنان بوسني نوشته شده است.

"واژن من دهکده من است. " واژن من سبز بود٬ مزرعه صورتي رنگ نرم پر آب٬ ماده گاو ماغ ميکشد٬ آفتاب ميتابد آرام٬ دوست پسرم به نرمي مرا لمس ميکند با تکه بوريايي نرم و طلايي رنگ.

چيزي بين دو پاي منست. نميدانم آن چيز چيست. نميدانم آن جا کجاست. لمس اش نميکنم. نه حالا٬ نه هيچوقت ديگر٬ نه از آن زمان تاکنون

واژن من بذله گو و پر سروصدا بود. واژن من نميتواند منتظر بماند. واژن من خيلي حرفها براي گفتن دارد. خيلي حرفها. واژه ها حرف ميزنند. از تلاش باز نميمانند. نميتوانند باز بمانند. آه. آره ... آه . . آره...

نه از زماني که خواب ديده ام که يک حيوان مرده با يک نخ ماهيگيري سياه ضخيم به پايين تن من دوخته شده و بوي بد حيوان مرده نميتواند از تن من جدا بشود. و گلويش چاک خورده است و از آن خون ميچکد روي تمام لباسهاي تابستاني من .

واژن من تمام ترانه هاي دختران را با آواز ميخواند. تمام آوازهاي زنگوله هاي بزها را. آوازهاي تمام مزارع وحشي پاييزي را. آوازهاي واژن٬ آوازهاي خانگي واژن

نه از زماني که سربازان لوله يک تفنگ ضخيم را در اندرون تن من فرو بردند. بسيار سرد٬ ميله بسيار سرد آهني ميخواهد قلبم را بشکافد. نميدانم که آيا آنها ميخواهند شليک کنند يا توي مغز من فرو کنند. 6 نفر از آنها٬ دکترهاي عظيم الجثه٬ هيولاوار با صورتکهاي سياه٬ بطريهايي را هم به اندرون تن من فرو ميکنند٬ چوبهايي هم فرو ميکنند و دسته يک جارو را.

واژن من شناور در آب رودخانه. ميپاشد آب شفاف و تميز را روي سنگهاي آفتاب سوخته٬ ميريزد آب روي سنگها٬ روي سنگهاي کليت ميريزد آب بارها و بارها.

نه از زماني که صداي پاره شدن پوست را شنيدم و صدايي مثل صداي گوشخراش ترکيدن ليمو را٬ نه از زماني که تکه اي از واژن من پاره شد و افتاد توي کف دستم٬ تکه اي از لب واژن من٬ نه از زماني که واژن من تقارن لبهايش را از دست داده است. 

واژن من يک دهکده زنده پر آب مرطوب. واژن من شهر من است.

نه از زماني که آنها با بوي مهوع شان همچون بوي مدفوع و گوشت دود زده٬ يک به يک براي هفت روز تمام٬ اسپرم کثيفشان را درون تن من ريختند. من رودخانه اي چرک آلود و زهرآگين شدم و با جريان اين رودخانه٬ تمام محصولات خشکيدند و ماهيها جان سپردند.

واژن من يک دهکده زنده پرآب مرطوب. آنها تصرفش کردند. سلاخي اش کردند و آتشش زدند. حالا من لمس اش نميکنم به ديدارش نميروم حالا جايي ديگر زندگي ميکنم نميدانم آن جا کجاست! 

| (نظر دهيد)

در مورد اين مطلب نظر دهيد

آرشيو