اميرحسين آريانپور
يادي
از گذشتهها، نامي از مردگان نزد زندگان، نزد زندهترين زندگيان، هنرمندان، هنر دوستان، شما. پيام گذشته به ما:
از
آغاز انسانها براي زيستن ناگزير از كار، كار گروهي، ناگزير از دو كار- طبيعت را
دگرگون كردن و خود را براي دگرگوني طبعيت، بسيجيده كردن، دگرگون كردن طبيعت با
كردارِ گروهي، و بسيجيده كردن خود با القا و اعلام خواستهاي گروهي، آن يك: توليد
اقتصادي، اين يك: هنر آفريني، توليد اقتصادي براي تحميل خواستهاي همگاني بر
طبيعت، هنر آفريني براي تلقين خواستهاي همگاني به انسانها.
پس در جنب توليد اقتصادي، تحكيم جادويي: هنر ابتدايي، نمايش آنچه بايد باشد به ميانجي آنچه هست و بوده است با وسايل گوناگون. و بنابراين تآتر ابتدايي: نمايش آنچه بايد باشد به ميانجي آنچه هست و بوده است با كنش و سخن انساني.
توليد به همراهي هنر، عامل تسلط انسان بر طبيعت، بر اثر رشد توليد و هنر، تحقق اضافه توليد، يعني امكان كارنكردن و زندهماندن براي بخشي از جامعه، پس تقسيم جامعه: مولدان ناآسوده در برابر آسودگان نامولد. آغاز داستان طبقات اجتماعي يا به اصطلاح مردم ما، كاركردن خر، خوردن يابو، و آنگاه بيگانگي انسان از انسان، و بيگانگي انسان از طبيعت.
در جامعهي منقسم طبقهمند دوگونه زندگي، دوگونه جهانبيني و در نتيجه، دوگونه هنر بيپيرايهي فرودستان و هنر رسمي فرادستان. همچنين دو گونه تآتر.
در جريان زمان به نيروي تكامل جامعهها، ظهور انقلابات مكرر و تبدل نظامهاي طبقهمند اجتماعي و سپس با تكامل بيشتر، انقلابي سترگتر، انقلاب براي نفي نظامهاي طبقهآفرين.
به موازات تحولات اجتماعي، تحول هنرهاي فرادستان به مدد هنرهاي فرودستان. پس تنوع روز افزون: هنر ايستا در برابر هنر پويا، هنر واقعگريز در برابر هنر واقعنماي، هنر چاپلوس در برابر هنر راستگو، هنر پولجو، هنر خوابآور، هنر مرگ در برابر هنر مردمپرور، هنر بيداريآور، هنر انقلابگراي.
با وجود فراز و نشيبها، تكامل هنري همچنان پايدار. همهي هنرها در طي هزارهها در راه كمال، از آن جمله هنر تآتر، اين اجتماعيترين هنر، اين مردميترين هنر.
رويدادهايي از سير تكاملي تآتر
پنجهزار سال پيش: مراسم سوگ اوسيريس (Osiris) در مصر، ايخِرنِفِرت (I-Kher-nefert) تآترپيشه و تآترشناس دستاندركار نقادي مراسم اوسيريس.
هزارهي اول پيش از مسيح: نمايش جادويي هندي و سايهبازي چيني.
سدهي ششم پيش از مسيح: سوگپردازي يوناني: نخستين تراژدي در بارهي ديونوسوس به وسيلهي تسپيس (Thespis) شاعر. در همين قرن، برپا شدن تماشاخانه در شهر مقدس دلفوي (Delphoi).
سدهي چهارم پيش از مسيح: نخستين نمايش در رم به وسيلهي بازيگران اتروسك.
سدهي دوم بعد از مسيح: شروع نمايشهاي ديني ( نمايش مصايب عيسي ) در رم.
سال 354 بعد از مسيح: نخستين شهيد تآتر: قتل گنهسيوس (Genesius) بازيگر رومي در حين نمايش.
سدهي يازدهم مسيحي: عصر كريشنا ميسرا (Krishna misra) در هند. پيشرفت تآتر هندي.
سدهيچهاردهم: ترقي شيوهي ژاپوني نوه(Noh)، (نمايش تشريفاتي اشرافي).
سدهي پانزدهم: پديداري تآتر اسپانيا. خوآن دِل اِنسينا (Juan del Encina).
سدهي شانزدهم: گسترش نمايش عروسكي در اروپا. ترقي شيوهي ژاپوني كابوكي (Kabuki) (نمايش تودهپسند).
سال 1529: ورود زنانِ بازيگر بهجاي مردان زنانهپوش به صحنههاي ايتاليا.
سال 1548: تاسيس نخستين تآتر سقفدار در پاريس. ممنوعشدن نمايشهاي ديني به فرمان شاه فرانسه.
سال 1557: آغاز سانسور در تآتر: جلوگيري از نمايش «حوالي پر از خبر» در انگليس.
سال 1568: نخستين تآتر عمومي در اسپانيا.
سال 1576: نخستين تآتر دايمي در انگليس.
سال 1587: نمايشنامههاي سياسي- تاريخي از وان دِن وُندِل (Von den Vondel) در هلند.
قرن هفدهم: بسط نمايش عروسكي در ژاپون به همت گيدايا (Gidaya). ظهور مونزاينمون (Monzaenmon)، شكسپير ژاپون با 160 نمايشنامه.
سال 1627: اعطاي درجهي دكتري الهيات از طرف پاپ به لوپه دهوگا، نويسندهي 1800 نمايشنامه.
سال 1633: رواج گرفتن نمايشهاي ديني در آلمان به عنوان نذر براي دفع طاعون.
سال 1642: بسته شدن همهي تآترهاي انگليس به امر حكومت پاكيگراي (پوري تانيست).
سال 1672: افتتاح نخستين تآتر روسي در مسكو.
سال 1686: نخستين تآتر سوئدي در استُكهلم.
قرن هيجدهم: رواج سايهبازي در اروپا. طلوع درام سياسي: در ايتاليا به وسيلهي آلفييري (Alfieri)، در آلمان به وسيلهي شيللر، در فرانسه به وسيلهي بومارشه. تاسيس «بالشوي تآتر» (تآتر بزرگ) در مسكو در مقابل «مالي تآتر» (تآتر كوچك).
سال 1702: آغاز نمايش بيسخن در لندن.
سال 1757: استفاده از صحنهگردان در تآتر تودهپسند ژاپوني (كابوكي).
سال 1898: برپا شدن «تآتر هنري مسكو» به وسيلهي ستانيسلاوسكي و نميروويچ دانچنكو (Nemirovich-Danchenko) و سپس برپا شدن تآتر الكساندرينسكي(Aleksandrinsky)در سنپترزبورگ و جنبش روشگرايي (Method) در ايالات متحدهي آمريكا به وسيلهي پيروان ستانيسلاوسكي مخصوصا استراسبِرگ (Strasberg) و كازان (Kazan).
قرن بيستم: عصر نظامهاي فراوان متعارض: يك طرف سمبوليسمِ فور (Fort) و لون-پو (Lugn-Poë)، و دادييسم كوكوشكا (Kokoschka) و تزارا (Tzara) و سوررآليسم دالي و بونل (Bunel) و اكپرسيونيسم ورفل و كايزر و پيراندللو و اونيل، و پاتافيزيك (Pataphysic)، ژاري (Jarry) و ويان (Vian) و يونسكو Ionesco))، و «تآتر پوچي» كامو و بكت و آداموف و پينتر و گراس و دورِنمات.
طرف ديگر واقعگرايي اجتماعي ايبسن و پريستلي و برنارد شو و ناتان Nathan)) و «تآتر حماسي» برشت و پيسكاتور (Piscator) و رآليسم سوسياليستي بينالمللي.
سال 1920: تاسيس تآتر مهير هولد (Meyerhold) در مسكو.
سال 1957: اعطاي درجهي دكتري آكسفورد به اوليوير، نمايشپيشه انگليسي.
سال 1965: حد نصابهاي تآتري جديد در آلمان:
رسيدن شمارهي اجراهاي آثار شكسپير به 24009
رسيدن شمارهي اجراهاي آثار شيللر به 17860
رسيدن شمارهي اجراهاي آثار برنارد شو به 11200.
اما در حول و حوش ما، خاورميانه، خاور نزديك: مراسم سنتي، قرنها پس از قرنها. در آغاز سدهي نوزدهم، امپرياليسم فرهنگي، تكانهي نمايشهاي فرانسوي، ارتش ناپولِئون در مصر. 50 سال بعد: حركتي در لبنان و مصر. تقليد و ترجمه از آثار موليير و شكسپير و هوگو و ديگران. تلاشي براي ايجاد تآتر ملي: مارون نقاش، نجيب حداد، عبدالله البوستاني، احمد شوقي.
دوام نمايشهاي تودهپسند مخصوصا سايهبازي در تركيه تا سدهي نوزدهم. آنگاه تقليد و ترجمه. تلاشي كمنتيجه براي ايجاد تآتر ملي.
در ايران ما: به اقتضاي استثمار داخلي و استعمار خارجي، قرنها سكوت، قرنها ثبات. تآتر تودهپسند، سوك سياوش، بازي ميرنوروزي، سايهبازي، خيمهشببازي، بازي تقليدچيها. تعزيه. در سدهي نوزدهم ادامهي بازيهاي تقليدچيها: كچلكبازي، بقالبازي، سياهبازي: احمد مويد، حسين توفيق، ناصر اسدي، محمود افشار، حسين مجرد، اكبر سرشار. از 1870 به بعد: ترجمههايي از موليير و شكسپير و نمايشنويسان بزرگ ديگر. نخستين تماشاخانهها، در محل مدرسهي دارالفنون، پارك اتابك، پارك ظلالسلطان، پارك امينالدوله.
تآتريكاليسم نه تآتر. اما ساده و صادقانه. مورد مخالفت طبقهي حاكم. اصرار اشراف براي تخطئهي تآتر و تحقير تآترپيشگان چه تحقير و تخطئهي سفيهانهاي! در اين باره نكتهاي از سفرنامهي يك مسافر اشرافي ايراني در مغربزمين: (پس از ذكر عجايب فرنگ و منجمله مركب آتشي و ماشين خياطي).
" به مجلس تآتر رفتم. تالاري بس بزرگ و سخت مجلل بود. چلچراغهاي خورشيدآسا محوطه را چون روز روشن كرده بود. اعيان شهر با خوانين محترمه ملبس به البسهي فاخره و مزين به جواهر نفيسه و معطر به عطريات محركه بر كرسيهاي شاهانه نشسته بودند. ... بالاخره با صداي زنگي پردهي پهن كه در مقابل ناظرين آويخته بود، آرام آرام به كنار رفت و قصهي تآتر شروع شد. عملهي تآتر در كار بازيگري و مطربي يد طولا داشتند و ساعاتي چند ناظرين محترم و محترمه را مشغول خود كردند. در اختتام قصه، عملهي تآتر جلوي پرده قرارگرفتند و چنان مغرور مينمودند كه گويي آن سفلهزادگانِ فرومايه در شمار ذوات محترم مملكتاند. و عجبا كه اعيان هم با خوانين خود به احترام آنها از جاي برخاستند و براي خوشنودي آنها، خندان و شاديكنان، دستكزدن گرفتند. گويي ايشان را ظن آن نبود كه عملهي تآتر، دلقككار يا مطرباني بيش نيستند و بزرگداشت آنان در شٍأن بزرگان نيست. الحق راست گفته اند كه «دورهاي معكوس گردد كارها، شحنه را دزد آورد بازارها»" !
با اينهمه، با همهي تخطئهها و تحقيرها، باز هم تآتر ما از تكامل نه بينصيب. در قرن بيستم، حركتي به سوي تآتر ملي: از يكسو حسن مقدم، ذبيح بهروز، ميرزاده عشقي، سعيد نفيسي، صادق هدايت و ديگران. از سوي ديگر فكري، خيرخواه، لرتا، نوشين، پرخيده و ديگران. ادامهي پيشرفت تآترپيشگان توانا، نمايشنويسان پرشور، گرايش به توده، گرايش به انقلاب. اما موانع همچنان انبوه، كوهي از موانع در راه تآتر.
تآتر ديروزي ما كم دامنه، تآتر امروزي ما آشفته، تآتر فردايي و پسفردايي ما به بركت انقلاب البته گسترده، البته بسامان.
خوشا جامعهي انقلابي! خوشا آزادي، حرمت انساني، آفرينندگي، زيبايي! خوشا هنر انقلابي! خوشا تآتر مردمي، تآتر تودهها، تآتر همهي خلقها، درخور ايران انقلابي!
اميد، اميد، اميد.[2]
۲۰ فروردین ۱۳۶۰
در مورد اين مطلب نظر دهيد