چشم انداز تآتر برونمرزي

اصغر نصرتي

 

در شماره‌ي قبلي بحثي را گشودم که در بخش نخست آن به دشواري‌هاي تآتر برونمرزي پرداخته بودم و در اين مقاله سعي خواهم کرد به مقوله‌ي چشم‌انداز تآتر برونمرزي بپردازم. آنچه در بخش نخست بيشتر جنبه‌هاي نظري مورد نظر بود و در اينجا سعي دارم براساس آمر و آرقام به موارد عملي تآتر برونمرزي بپردازم. بررسي که بيتاند تا حدي روشنگر آينده‌ي تآتر ايراني باشد.

نخستين هنرمند تآتري که به مقوله‌ي آينده‌ي تآتر برونمرزي ايرانيان توجه کرد و تصويري ياس‌آلودي از ان ارائه داد، پرويز صياد بود. گرچه وي در اين قضاوت بيشتر توجه‌به تآتر تبعيد داشت، اما تجربه نشان داد که نگراني و قضاوت تنها شامل تآتر تبعيد نشد. او در پيامي از جمله چنين مي‌گويد:

" چون تآتر ايراني در تبعيد با نسل اول تبعيدي‌ها- كه ما باشيم- قهرا از ميان خواهد رفت. و اين موج بر آمده دير يا زود فرو خواهد نشست. دير و زودش بستگي دارد به سرعت حل‌شدن جامعه مهاجر در فرهنگ محل اقامت و از سويي به ميزان سو استفاده از اشتياق ايجاد شده در مردمي كه امروز تماشاي يك نمايش ايراني را در كنار رفتن به كنسرت و مجالس پايكوبي محلي از اعراب داده اند يا حتي آن را ترجيح مي‌دهند."

صياد اما در ادامه‌ي سحنان خود چاره و وظيفه را بيشتر در تعيين و روشن شدن تعريف تآتر تبعيد مي داند که تا شايد سرعت نابودي اين تآتر تا حد ممکن به تعويق افتد. تجربه نشان داد و نگارنده در مقاله‌ي شماره گذشته اشاره کردم که نه تعريف مشخصي و نه توافق معييني از تآتر تبعيد توانست علاج کار باشد. بحت در اين باره بسيار مفصل و همه‌جانبه است که خوشبختانه برخي از نکات مهم و ضروري در اين باره‌ي را نيلوفر بيضايي، بهروز قنبرحسيني و قاسم بيک‌زاده، هر يک از زاويه و ديدي متفاوت، توضيخ و شرح داده‌اند که کار مرا آسان‌تر مي‌کند و من سعي دارم در اينجا بر ناگفته‌ها تاکيد کنم.

شواهد و قرائن نشان مي‌دهد که پيش‌بيني پرويز صياد چندان نادرست نبوده و امروز تآتر ما دچار بحران جدي است. گرچه مي‌دانيم بحران تآتر تنها شامل حال به ما نيست و گستره‌ي جغرافيايي وسيع‌تري را در برمي‌گيرد، اما شدت بحران و توان مقابله براي ما از کيفيت ديگري بخوردار است.

به نظر من بايد دشوارهاي تآتر برونمرزي ايرانيان را در عوامل اصلي تآتر جستجو کرد. هنر تآتر بر سه پايه‌ي مهم استوار است؛ نوشتار (ادبيات نمايشي)، نيروهاي اجرايي (بازيگر، کارگردان و ...) و تماشاگر. شايد بتوان در باره ميزان اهميت و دخالت اين سه پايه‌ي اساسي بحث بسيار کرد، اما در تآتر ما هنوز هر سه‌ي آنها نقش جدي و ضروري ايفا مي‌کنند.

براي آنکه بررسي ما جنبه‌ي عملي و عيني بيابد و براي آنکه بتوانيم از ذهن گرايي اجتناب کنيم، من براساس امار و ارقام تآتر سال گذشته مقوله‌ي آينده‌ي تآتر برونمرزي ايرانينان را مورد دقت قرار داده‌ام. در اينبررسي اين سه عامل و يا پايه‌ي اصلي تآتر مورد توجه قرار گرفته است.

در سال 2001 در مجموع پنج همايش تآتري، نزديك به 30 نمايش صحنه‌اي، تقريبا چاپ ده كتاب تآتري و اندك شماري گردهماي‌هاي تآتري، همچون شب‌هاي تآتر كلن، داشتيم. در بازنگري دقيق اين ارقام اندك چند نكته را مي‌توان به قرار زير ذكر كرد.

 

عامل نخست،ادبيات نمايشي؛

مقوله‌ي ضعف ادبيات نمايشي در تآتر ايراني به معناي عام آن حرفي تازه نيست و از سال‌ها به اين سو مورد توجه و نقد قرار گرفته است. با توجه به اينکه ادبيات نمايشي نيز مانند خودِ تآتر از اروپا به ايران آمده و بايد با فرهنگ و ويژگي‌هاي زباني ما در مي‌آميخت و راه مستقل خود را طي مي‌کرد، سالها طول کشيد که ضرورت آن حس شود و اقداماتي در اين راه انجام گيرد. تلاش هاي هم در داخل کشور پيش و پس از انقلاب شد. اما هنوز هم يکي از ضعف‌هاي جدي تآتر ايراني ناشي از ادبيات نمايشي آن است.

از بيست سال به اين سو که تآتر برونمرزي شکل گرفته است نزديک به 180 نمايشنامه در خارج از کشور به چاپ رسيده است. از اين تعداد يک چهارم آن تجديد چاپ همان نمايشنامه‌هاي داخل کشور بوده که به دلايلي چاپ مجدد آن ضرور دانسته شده است. بخش قابل (بيش از نيمي از آنها) به لحاظ موضوعي و محتوايي تحت تاثير وقايع و اوضاع داخل کشور بوده اند. شايد بتوان در ميان اين تعداد تنها 20 نمايشنامه را بر شمرد که تنها و تنها به ايراني تبعيدي و اوضاع روحي و فرهنگي او توجه داشته‌اند. موضوع انسان ايراني در تبعيد و مهاجرت هنوز هم نتوانسته به يک موضوع مهوري در ادبيات نمايشي ما جا بگشايد. گرچه تمامي توليد و نيرو را در تاتر برونمرزي همين انسان تبعيد و مهاجر بر دوش دارد. انسان تبعيدي و مهاجر هنوز که هنوز است قرباني موضوع و شرايط ديگري‌ست که با شرايط امروز او فاصله دارد. تآتر برونمرزي به انسان برونمرزي کمتر توجه داشته و تنها از او به عنوان يک وسيله استفاده کرده است. بخشي از اين شرايط به خاطر اوضاع سياسي اجتناب‌ناپذير است، اما برآيند فرهنگي اين وضع تربيت تماشاگري خواهد بود که همواره چشم به داخل کشور دارد و هر توليدي که از داخل بيايد آن را تحفه‌ا‌ي خواهد دانست و آرام آرام انگيزه و استقلال يک تماشاگر برونمرزي را از دست مي‌دهد.

ما در سال گذشته تنها ده جلد کتاب تآتري به چاپ رسانده‌ايم. اين تعد کم خود بر ضرورت توجه به اين بخش را نشان مي دهد. امروز هيچ مرکز نشري حاضر به چاپ نمايشنامه نيست، چون به خوبي مي‌داند با شکست جدي فروش روبرو خواهد شد. تنها مراکزي حاضر به چاپ نمايشنامه هستند که به نوعي از کمک‌هاي مالي برخوردار شوند. اما اگر تنها جمع تآتري هريک يک کتاب تآتري بخرند و از خريد خواننده‌ي غير تآتري صرفنظر کنيم با فروشي حداقل 500 جلد کتاب روبرو مي‌شويم. اما چرا حتي 200 جلد کتاب تآتري هم فروش نمي‌رود؟ کجاست ادعاي صنفي و فرهنگي تآتري‌ها؟ کجاست حمايت عملي از تآتر تبعيد و يا مهاجر؟

عامل دوم، وضعيت نيروهاي اجرايي

الف: کيفيت توليد؛

تآتر برونمرزي هنوز نتوانسته ويژگي‌هاي حرفه‌اي خويش را ايجاد و تثبيت كند و اگر اينجا و آنجا كاري حرفه‌اي پا گرفته، انگشت‌شمار و زودگذر بوده‌است. امروز بنا به دلايل فراواني مفهوم حرفه‌ايي برداشتي شخصي شده و با هنجارها و معيارهاي معمول و تعريف شده نزديكي ندارد. در توضيح اين واقعيت نيز علل بسياري وجود دارند كه به نظر من مي‌توان آنها را چنين دسته‌بندي كرد:

- بيش از همه مقوله كمبود امكانات مالي،

- نبود مركزي صنفي كه بتواند براي حمايت از تآتر برونمرزي اقدام كند،

- عدم رابطه‌اي تنگاتنگ با تآتر كشورهاي ميزبان و يادگيري از دست‌آورد آنها.

- بر اينها بايد كاهش روزافزون شمار تلاش‌‌ورزان تآتري را افزود. چرا كه بازنشستگي زودرس، اجباري و تحميلي شماري از پيشكسوتان تآتري ما برپايي كار نمايش را با كمبود نيروي حرفه‌اي روبرو كرده است.

- نبودن تفاهم ميان همكاران تآتري براي كارهاي مشترك!

البته در اين بررسي آن بخش از تآتر حرفه‌اي كه ايرانيان در آن دست و نقش دارند اما متعلق به جامعه تاتري كشور ميزبانند مورد توجه قرار نگرفته است. زيرا اين تآتر ارتباط مستقيم با فرهنگ، زبان و موضوع‌هاي ايرانيان تبعيدي و مهاجر ندارد.

ب: کميت توليد تآتري؛

تصوير تآتر تبعيد و حتي مهاجر در سال گذشته كم رنگ‌تر از سال‌هاي پيشن گشته‌است. اين امر هم در توليد تآترها پيداست و هم در تدابير فرهنگيِ برپاداران همايش‌ها و گردهمايي‌ها. براي توضيح چرايي اين امر شايد بتوان برخي علل را بدين گونه برشمرد:

- طولاني شدن دوران تبعيد و لبريز گشتن پيمانه صبر بسياري كه مقوله‌ي تبعيد و مهاجرت را امري زودگذر مي‌پنداشتند.

- تغيير يافتن برخي تسهيلات فرهنگي و سياسي ظاهري در ايران و سمت‌گيري و جهت‌دهي مستقيم و غيرمستقيم اجباريِ فرهنگيِ كشورهاي ميزبان و توليد‌كنندگان تآتري.

- افراط‌گري در برداشت از مقوله‌ي تبعيد و منحصر كردن آن به كار و نگاه خويش و از اين راه رماندن تماشاگران و همكاران از همبستگي و پيوستگي.

- برهم ريختن آگاهانه يا ناگاهانه فعاليت صنفي و فرهنگي با فعاليت‌ها و نگرش‌هاي سياسي.

- تظاهر‌ و سوءاستفادهاي غيرضرور شماري از مفهوم تبعيد و فرصت‌طلبي شخصي برخي براي بي‌اعتباركردن همان مفهوم.

از سوي ديگر حتي تآتر مهاجر نيز در وضعيت بهتري بسر نمي‌برد. اروپا در سال‌هاي گذشته چندين بار ميزبان تآترهاي لس‌آنجلسي بوده است. از دو سال گذشته ما تنها يک نمايش (خر) مهمان از آمريکا داشتيم.

تآتر مهمان گرچه در شکل رسمي و دولتي خود، آنهم با کمک مالي هنگفت به اروپا و پيش از همه به آلمان پا گشاده، اما تاتر مهمان به سبک و سياق سابق از رونق افتاده است. در سال گذشته تنها يک تآتر (رستوران) مستقل مهمان تآتر برونمرزي بود که آنهم تنها در آمريکا اجرا شد و به اروپا راه باز نکرد.

پ: تآتر کودکان؛

اگر سخنان پرويز صياد را که در بالا از آن ياد کردم، به دقت بخوانيم اساس نگراني او را به خوبي کشف مي‌کنيم. به واقع او معتقد در پي برکناري نسل نخست مهاجرين و تبعيدي‌ها در عرصه‌ي تآتر، ما نيروي جايگزيني براي اين کار نداريم. چرا که فرزندان ما راه امروز و ديروز ما را ادامه نخواهند داد. ايجاد فضايي که بتواند اين فرزندان را نه تنها به عنوان تماشاگران فرداي تآتر ما بسازد، بلکه تآتر ورزان آينده را نيز تربيت کند، از وضايف امروز ماست. برخلاف اين نياز تآتر كودكان از همه‌ي عرصه‌هاي ديگر ناتوان‌تر و تك افتاده‌تر گشته‌است. مقوله‌ي تآتر كودك براي تبعيديان و مهاجران از مسائل مركزي و مهم محسوب مي‌شود. چرا كه ضرورت آشنايي و همزيستي كودكان ما با فرهنگ تآتري و زباني ما مقوله‌اي ضرور است. اگر ما نتوانيم فرزاندان خويش را همزبان عاطفي خويش سازيم، دير يا زود تبديل به انسان‌هاي تنهايي در اين برهوت غربت خواهيم شد. از سوي ديگر اين‌ها نسل انتقال و نسل سازنده خرابي‌هاي گذشته و آينده‌اند. بدون آشنا ساختن و همراه كردن آنها با كار فرهنگي، نه تنها آنها را در اين غربت تنها گذاشته‌ايم، بلكه خود را نيز. حتي اگر به فرهنگ‌پذيري مطلقِ فرزندانمان با كشور ميزبان معتقد باشيم، باز بايد به استحكام روحي و فرهنگي آنها بينديشيم. تآتر كودكان پديده‌اي پرخرج و كم ارج است، اما وجودش و حضورش ضروري‌ست! فراموش نكنيم كه كودكان ما نمايشگران و تماشاگران آينده‌ي تآتر ما هستند. بدون تماشاگر و نمايشگر تازه نفس، تآتر ايراني آينده‌اي نخواهد داشت.

 

ت: گستره‌ي جغرافياي و تاثير فرهنگي تآتر برونمرزي:

تقريبا بيش از 80 درصد نمايش‌هاي توليد شده تنها و يا عمدتا براي همايش‌هاي تآتري (جشنواره‌ها و فستيوال‌ها ... )

در نظر گرفته شده‌اند. به عبارت ديگر اين نوع توليدات را مي‌توان تآتر سفارشي دانست. و پرواضح است چنين توليدي به چند دليل نمي‌تواند از تاثيرگذاري اجتماعي و فرهنگي متقابل برخوردار شود.

فعاليت تآتري به معناي عام و در عين حال به معناي خاص آن در سه كشور و نهايتا در چهار شهر اروپايي متمركز

شده است. شهرهاي كلن، هامبورگ و فرانكفورت در آلمان، پاريس در فرانسه و دنهاق در هلند به ترتيب مراكز اين فعاليت‌ها در سال گذشته بوده‌اند. اين تمركز با توجه به ويژگي و موقعيت ايرانيان تبعيدي و مهاجر و پراكندگي جغرافيايي آنها متاسفانه از عوامل بازدارنده اند. در واقع انحصاري شدن گردانندگان و توليدكنندگان تآتري در دست برخي و در شماري شهرها از جهتي موجب تنبلي و بي‌عملي ديگر نيروهاي پراكنده و از جهت ديگر موجب انحصاري و يك‌سويه شدن تاثيرگذاري بر تماشاگر گشته است.

ج: همزيستي صنفي؛

ويژگي اصلي تآتر، همانطور که در بالا نيز ذکر شد، گروهي بودن اين هنر است. کمبود نيوري تآتري و پراکندگي جفرافيايي آنها همه‌ي ما را بر آن داشته تا به گروه هاي بسيار کوچک تقسيم شويم و با توجه به توان اندک هنري گروه‌ها توليدات تآتري از ضعف‌هاي عمده‌اي برخوردار مي‌شود. چاره‌ي کار حداکثر بهره‌گيري از نيروهاي موجود در هر منطقه‌است. بيايد بتوان هر گروه از رابطه و موقعيتي با گروه و افراد تآتري برخوردار باشد که بتواند در انجام کار نمايشي خود با آن گروه همکاري لازم را ادشته باشد. بي‌شک با وضعبت فعلي، به ويزه در اروپا، امکان هر نوع همکاري بر اثر اختلافات جدي يا غير مهم مختل و عملا غيرممکن شده است. پيش‌داوري‌ها و سنگ‌اندازي‌هاي غير ضرور و حسادت‌هاي نابجا دشواري تآتر برونمرزي را دوچندان کرده است. نيازمندي ما به اين همکاري از آنجا ناشي مي‌شود که گروه‌ها يا توليدکنندگان تاتر توان پرداخت دستمزد را به بازيگر يا ديگر نيروها را ندارند، از همين رو همه چيز براساس دوستي و رفاقت انجام مي‌گيرد و همين کار را دوچندان دشوار مي‌کند.

وضعيت تآتر برونمرزي بدون كوتاه آمدن و همزيستي نمايشگران با هم ميسر نيست. بايد از تهديدها و شرط‌گذاري‌هاي تحميلي بريكديگر، بايد از دسته‌بندي‌هاي دشمنانه و ولايت فقيه‌بازي‌هاي خارج‌از كشوري دست برداشت. بايد ميان همبستگي و دسته‌بندي تميز قائل شد. نبايد دفاع از حقيقت خود منجر به ستم بر حقيقت شود. يعني اگر به تبعيد و پايان بخشيدن بدان معتقد هستيم و آن را دكاني براي اهداف شخصي خود نمي‌دانيم، بايد از آلودگي عملكرد خويش بپرهيزيم، چرا كه تجربه نشان داده با دست و روحي آلوده نمي‌توان به جنگ پليدي‌ها رفت و به روشنايي‌هم رسيد. چوب لاي چرخ ديگران گذاردن، وقت ما را هم مي‌گيرد. يعني مانع سرعت كار ما هم مي‌شود! براي سرعت بخشيدن به كار خود هم كه شده بايد از مزاحمت‌هاي تحميلي بر ديگران بپرهيزيم.

اگر واقعا به صنف تآتر و استقلال تآتر معتقد هستيم، بايد معيار در همزيستي همان امر تآتر و توليد تآتري باشد. کم وکيف آن را نيز تنها در چارچوب نقد و بررسي بي طرفانه مجاز بدانيم و اين کار را نيز مستقل از روابط فرهنگي _تاتري بدانيم. و قضاوت نهايي را هم به تماشاگر بسپاريم.

نقدنويسي:

مقوله‌ي نقد گرچه به طور مستقيم با عامل دوم تآتر رابطه ندارد، اما نقد نتيجه‌ي تآثير فرهنگي و اجتماعي يک توليد تاتري است. بدون حضور نقد هنرمند نمي‌تواند از نتيجه‌ي کار خود با خبر شود. از سوي ديگر نقد با طرح پرسش‌ها و پيشنهادهاي خويش نقش عميق‌ترو غني‌تر شدن تآتر را به عهده دارد.

نقد‌نويسي تآتري وضعيتي به مراتب اسفناكتر از تماشاگر و توليد تآتري دارد. همگي ما مي‌دانيم كه ميان نقد‌نويسي و نمايش رابطه‌اي متقابل و ديالكتيكي برقرار است. چرا كه از سويي نمي‌توانيم بدون وجود يكي حضور ديگري را انتظار داشته باشيم. يعني بدون وجود تآتر يا تآتر خوب انتظار نقد سنجيده و مفيد بي‌مورد است. ارزش كيفي نمايش‌ها برانگيزنده‌و مشوق منتقدان خواهد بود. از سوي ديگر بررسي مداوم و دقيق و بدون غرض منتقدانِ نمايش‌ها، مي‌تواند نمايشگران را در تداوم و تصحيح‌کار خود تشويق و كوشا كند. نقدنويسي برونمرزي، اگر گاهي هم يافت شود، بيشتر نقدي محتوايي بوده و از بررسي ساختاري و يا دقت بر عناصر نمايشي و زيباشناسانه‌به دور مانده است. اين نقص در درجه‌ي اول به سه علت بوده است؛

- نبود منتقد يا دانش اندك او در درك نمايش

- فاقد بودن خودِ نمايش از عناصر ذكر شده و

- عدم امنيت منتقد در بيان عقايد خويش.

جاي بسي شرمساري براي نمايشگران مدعي‌آزادانديشي است كه منتقد نمايش‌را تنها براي تعريف‌نويسي و سفارش‌نويسي مي‌خواهند، اما واقعيت اين است كه نقدنويسي تا كنون در بخش قابل‌تواجه‌اي در چنين رابطه‌اي اسير بوده است. از همين رو منتقدان براي آنكه تهمت‌هاي نارو را به جان نخرند و يك شبه به مشاغل و صفاتي چون ساواكي و سانسورچي رژيم گذشته‌ و خائن و مرتجع رژيم كنوني ارتقاع نيابند، عطاي نقد نويسي را به لقاي نمايشگران اينچنيني‌يش مي‌بخشند.

اگر منتقد امنيت اجتماعي نداشته باشد بجاي نقدنويسي به ترس‌نويسي تن خواهد داد و اگر دلمان به اين خوش باشد در اينجا و آنجا مطلبي برايمان بنويسند آنوقت عملا سفارش‌نويسي و مجيزگويي رونق خواهد يافت كه متاسفانه هيچكدام از اينها باري از دوش نمايش برونمرزي برنخواهد داشت و چه بسا پيكر او را خموده‌تر خواهد كرد.

عامل سوم: تماشاگر

وضعيت تماشاگر تآتري ما در حال حاضر امري هشداردهنده است. تماشاگر شاهرگ حياتي تآتر محسوب مي‌شود.

امروز اگر بتوانيم همه‌ي عوامل و عناصر را در تآتر حذف كنيم، از دو عنصر مهم نمايشگر و تماشاگر نمي توانيم چشم‌پوشي كنيم. چرا كه بدون اين دو، تآتري وجود نخواهد داشت. بايد به فكر افزايش تماشاگر بود. بدون آنكه بخواهيم او را با شيوه‌هاي عوامل‌فريبانه و با نام‌هاي بزرگان و كلمات بدون پشتوانه گول بزينم. بايد در جذب تماشاگر به شدت كوشا بود. براي اين كار بايد خود نمايشگران در نخستين گام از هم گسيختگي‌هاي و اختلافات و دسته‌بندي‌هاي كوردلانه دست بردارند. بايد كار فرهنگي را با منش فرهنگي آميخته كرد و از رفتارهاي لمپني و توطئه‌گرانه اجتناب كرد، چرا كه تماشاگر برونمرزي بنا به دلايل برآميختگي مسائل شخصي و فرهنگي در خارج از كشور، تنها به كار فرهنگي و ادعاهاي سوپر انقلابي يا همه‌چيزدان ما نظاره ندارد، وي شاهد رفتارهاي اجتماعي نيز هست و تواناي مقايسه ادعاي ما و عملكردهاي ما را نيز دارد. گرچه در اين باره اظهار نظر نكند، اما قدرت تصميم‌گيري و در نهايت انتخاب را او دارد.

ما به تماشاگري نياز داريم كه واقعا او نيز نيازمند برنامه‌‌هاي تآتري باشد. تماشاگر به معناي درست و ضرور آن و نه دست‌اندكار تآتر كه با پيش‌داوري‌هاي ضرور و غير ضرور به سالن نمايش پا مي‌گذارد.

نتيجه:

از تحليل عمومي وضعيت تآتر برونمرزي اين نتيجه‌ي كلي بدست مي‌آيد كه اولا نيروهاي كاري بسيار محدودتر از نيازهاي و وظايف فرهنگي ما هستند. ثانيا كميت و حتي كيفيت تآتر برونمرزي در سال گذشته دچار كمبود جدي‌تري شده ا‌ست. ثالثا دسته‌بندي‌هاي كاذب و به ظاهر اصولي دشواري‌هاي ما را صد چندان كرده است. خامسا جدايي‌هاي افراطي ما را به دكان‌هاي بدون اجناس تبديل كرده است. دكان‌هايي با ويترين‌هاي فوق‌العاده بزرگ، تابلوهاي رنگين و درشت و صد البته ادعاي‌هاي بزرگتر از ويترين‌ها. اما دكان‌ها همچنان از كمبود و تنوع اجناس رنج مي‌برند. دستورالعمل جدايي‌ها را باره‌ها به كار برده‌ايم و نتيجه را هم چشيده‌ايم. آزموده را آزمودن خطاست! به نظر مي‌رسد كه وقت اتخاذ شيوه‌ي جديدي فرا رسيده است.

 

جولای 2002

| (نظر دهيد)

در مورد اين مطلب نظر دهيد

آرشيو