برشت ما، برشت شما!

نصرت شاد

برشت شما كُتهاي چرمي ميپوشيد، سيگار گران هاوانا ميكشيد، ميخواست پزشك شود، شماره پس‌اندازي در بانكهاي سويس داشت، علاقه به كلكسيون و جمع‌آوري ماشينهاي مدل قديمي داشت، عاشق زنان هنرمند و روشنفكر بود، مخالفتي با رفيق استالين نداشت، با رفيق خروشچف چاي مينوشيد، يك خانه‌ي ييلاقي، لب درياچه، در حومه‌ي برلين داشت، اجازه‌ي سفر به كشورهاي پيمان ناتو داشت، پول اقامت در هتلها را به راحتي ميپرداخت، ويسكي مينوشيد، بعضي از نمايشهايش را با كمك معشوقه‌هايش نوشت، از برادر بزرگتر، يعني كشور شوراها، جايزه گرفت، در شهري در حوالي مونيخ به دنيا آمد، جايي كه اردوگاه اجباري قربانيان هيتلري بود، در بزرگترين تآتر شهر اجازه‌ي اشتغال يافت، حزبي بود، اشعار ايديولوژيك مينوشت، در جواني، در سن 58 سالگي، همچون ساعدي، و نه مثل بزرگ علوي، در سن 90 سالگي، جان به جان آفرين داد، از طريق سازمان امنيت كشورش شكنجه نشد، از دست نازيها به آمريكا پناه برد، نه به كشور كارگران و دهقانان، يعني كشور شوراها!

تمام اين حرفها و ادعاها را اكنون، بعد از پايان جنگ سرد، بعضي از منتقدان ادبي آمريكايي، در كتابهاي جديد قطورشان مينويسند، و در كشور " شاعران و متفكران" اينگونه آثار ترجمه شده را بصورت كتاب پرفروش سال، در وسايل ارتباط جمعي، شب و روز تبليغ ميكنند.

 

ولي برشت ما، اديبي بزرگ بود، شاعري منتقد، نمايشنامه نويسي انقلابي، متفكري ديالكتيكي، جهان وطني انساندوست با نظرياتي سياسي ـ پيشگويانه. او براي خدمت به عدالت دست به قلم برد، و براي خدمت به آزادي و ترقي. او در فقر و گوشه گيري زندگي نمود، در ساختمانهاي يك اتاقه‌ي دولتي، به جاي اتومبيل، سوار اتوبوس شهري و دوچرخه‌ي قديمي‌اش ميشد! ماركس و انگلس و لنين و مائو ميخواند، گاهي هم هگل. به انسانها احترام و توجه خاصي داشت. بعضي از آثارش را از طريق كار جمعي، بصورت گروهي نوشت، نه با كمك زنان هنرپيشه‌ي مكار. از آمريكا همچو طاعون بدش ميآمد، كشوري كه او را به عنوان كمونيست به دادگاه كشاند. او طرفدار انقلاب جهاني و مخالف استثمار و مستعمره‌گرايي بود. او خواهان حقيقت و هنر و آزادي و رفاه انسانها بود، به نويسندگاني چون گوركي و پوشكين و چخوف، هاينه و ايبسن و بالزاك احترام ميگذاشت و براي ما، او عظمت نامهايي چون هوُمر و سقراط و گاهي بودا را دارا بود.

ما ميخواستيم نمايشنامه‌هايش را بجاي بازي در تاتر دولتي شهر، در كارخانه‌ها، مدارس و در خيابانهاي شهر به نمايش بگذاريم، در ميان پابرهنه‌ها و كلاه‌نمديها!

در آن زمان، دوره‌ي جنگ سرد بين ابرقدرتها بود. آمريكا و شوروي تا دندان مسلح، روبروي هم به صف ايستاده بودند. ماركس و مائـو ممنوع بودند، برشت و گوركي تا حدودي آزاد. ما آنها را نويسندگاني جالب يافتيم، چون آنها، با وجود سانسور، توانسته بودند از ديوار خفقان بگذرند و به ما دلگرمي بدهند.

ما با بعضي از آثار برشت همچون: آدم آدم است, مادر, زندگي گاليله, روزهاي كمون, صعود و سقوط رايش سوم, داستانهاي آقاي كوينر، از طريق دوستان يا در بعضي كتابفروشي‌هاي شهر آشنا شديم. انسان براي دمكراسي به روشنگري احتياج دارد و براي روشنگري ما به سراغ مرحوم برشت رفتيم. امكان ديگري نبود. آثار جالب قدغن بودند و آثار مبتذل را كسي نميخواند.

فقر و جهل و بيسوادي در جامعه حاكم بود و ما " پوپوليستها و اوتوپيستهاي" زمان خود شديم. ما در حوالي ادبيات جوياي ناجي و مرهمي شديم. نقد و جامعه‌شناسيِ ادبي ميبايستي، دست كم، ما را از نظر روحي و زباني تقويت مينمود و به ما اميد و دلگرمي ميداد. ادبيات مسئـول و مبارز براي ما، " قهرمانان زمان خود"! مانند يك مذهب آرام بخش بود، گاهي هم حالتي مقدسانه! بخود ميگرفت.

سبكهاي ادبي و هنري مانند اگزيستانسياليسم و ادبيات سرگرم كننده و مكتب "هنر براي هنر" در نزد ما قابل سرزنش بودند. ادبيات ميبايستي ما "پيشگامان" را از زنگهاي جامعه ي ايلياتي ـ ديكتاتوري پاك و تميز مينمود و عادات فردگرايي و منفعت طلبي را به كنار ميزد. همه چيز بايد در خدمت مبارزه و انقلاب و در راه "جنبش آزادي بخش" ميبود.

فكر كنم، وضع شما در خارج از كشور، بهتر از ما ميبود. لابد بستني ايتاليايي ميخورديد و همراه خوبرويان، عصرها به ديسكو ميرفتيد. آثار بورخس، لوركا، ماركز و نرودا را ميخوانديد و در خيابانها شعار:

هُو، هُو هوشي مين ـ چه، چه، چه گوارا! را سر ميداديد، و ما در شبنامه ها، شعارهاي آتشيني همچون: مرگ بر ديكتاتوري!، مرگ بر بورژوازي كمپرادور!، زنده باد آزادي خلق!. آزادي، براي كلام!, يانكي گو هوم!، ايران را سراسر ويتنام ميكنيم!، ايران را سراسر سياهكل ميكنيم! و غيره مينوشتيم.

ما مجبور شديم، اغلب، ادبيات و هنر را سياسي نماييم و ميخواستيم با بعضي از آثار برشت، فشار ديكتاتوري عريان را قدري تحمل‌پذير نماييم. و اكنون خود در ميان شما " خارج نشينان" تمرين پلوراليسم و دمكراسي ميكنيم تا شايد اين بار مكتب آزادي در مملكتمان عملي شود.

ما در آن روز فقط به نيكي از برشت و ادبيات ياد خواهيم كرد و در ميداني از پايتخت، مجسمه‌اي از او بر پا خواهيم كرد، همانطور كه بعضي از غربيها مجسمه‌هاي؛ حافظ و خيام و رومي را در بعضي از شهرهاي فرهنگي شان برپا نموده‌اند!

 

| (نظر دهيد)

در مورد اين مطلب نظر دهيد

آرشيو