اصغر نصرتی
نقدنويسيِ تآترِ برونمرزي بيش از هر عرصهي ديگر تآتر دچار كمبود و دشوارياست و گمانميكنم به دلايل فرواني تا كنون توجهي جدي بدان نشده است. گرچه بسياري از دستاندركاران و تماشاگران تآتر مشتاق انعكاس نقد تآتري در مطبوعات هستند, ولي هر روز شاهد تنزل تعداد نقدهاي تآتري هستيم. پيگيري براي يافتن علتِ چنين امري و بازگويي آن چندان آسان نيست.
از آنچه تا كنون بهعنوان نقد تآتري در مطبوعات درج شده, تعداد انگشتشماري هستند كه نام و مقام نقد را برازندهاند و باقي غرضورزي, توهين و ثناييگوييهايي بيش نيستند كه معمولن نيز در مناسبتهاي ويژه و با سفارشات قبلي در مطبوعات درج ميشوند و اگر كسي هم قصد داشته باشد كه نقدي واقعي بنويسد و بخواهد از اين امور بري بماند, آنقدر دچار جوِ آلوده, ترس و خودسانسوري ميشود كه از نقدِ نوشته شده, شيري ميماند بييال و دم و اشكم! كه تشخيص آن به عنوان نقد بسيار دشوار است. اما پيش از بررسيِ دشواريهاي نقد واقعي, بهتر است به دو نوعِ ديگرِ "نقد" كه به نظر نگارنده بيش از انواعِ ديگر به حال تآتر ما مضر هستند, بپردازيم: نقد سفارشي و نقد مغرضانه!
نقد سفارشي
كه متاسفانه بيش از انواع ديگر رواج دارد, عمدتن توسط دوستانِ دستاندركارِ نمايش نوشته ميشود. اين نوع "نقد" كه بيشتر توسط افراد غيرتآتري نوشته ميشود, معمولن با رفيقبازي و توافقهاي پشتپرده همراه است و در درجهي اول, هدفِ آن حمايتِ كارگردان و يا نويسنده و خلاصه مجري نمايش است. به همين خاطر در بسياري از موارد به عناصر و كيفيت اجرايي نمايش توجهي ندارد و نويسنده در آن به جملاتي كلي همچون "نور خوب بود, كارگرداني عالي بود" و غيره بسندهميكند.نقصِ عمدهي نقدِ سفارشي دشواركردنِ كارِ خواننده در شناختِ واقعيِ كيفيتِ نمايش است, چرا كه نويسندهي نقد با نوشتن, آن ماسكي بر چهرهي واقعي نمايش ميزند كه نه تنها شناخت واقعي نمايش را براي خواننده بلكه براي دستاندركاران نمايش نيز دشوار ميسازد و آنها با چنين نقدهايي هرگز به معايب كار خويش واقف نميشوند و بهمين خاطر بهسازيِ نمايش و بهبودِ نقدنويسي در همان ابتداي كار عقيم ميمانند. عواملي كه همگي به عدمِ رشدِ نظري و عملي تآتر و تماشاگر تآتر ميانجامند.
نقد مغرضانه
نوع ديگر نقد است. مشخصهي اصلي آن محكوميتِ از پيش تعيين شدهي نمايش است و گاهي غرضورزي چنان پيش ميرود كه "نقاد" كارِ نديده را هم نقدميكند و چنان دچار "اشراق" ميشود كه واقعيت را نميبيند و اگر كار در اين زمينه به افراط كشد, سخنانِ كنايهآميز و تو هينآميز ضميمهي "پاسخگويي" ميشود.اما به راستي چرا از نقد واقعي خبري نيست؟ چرا هركسي, حتي منقدين خوب و انگشتشمار ما, از نوشتن نقد پرهيز ميكنند؟
اگر از بازگوييِ برخي عللِ جانبي صرفنظركنيم, بايستي به ذكر اين نكتهي دردناك بسنده كنيم كه بسياري از دستاندركاران تآتريِ ما تحمل شنيدن ضعف كار خود را ندارند. ما معمولن تنها آمادگيِ شنيدن آن حرفهايي را داريم كه برايمان خوشايند است!
متاسفانه شماري از تآترورزان از منتقد و به عبارت ديگر از مطبوعات تنها انتظار تاييد دارند و از همين روي وظايفِ مطبوعات را تا حدِ مساجدِ بعد از انقلاب تنزل ميدهند؛ منتقدين و مطبوعات بايد فقط تاييديه صادركنند. نه كمتر و نه بيشتر!
خدا آن روز را نياورد كه منتقدي بر پايههاي نظريِ تآتر, به كيفيتِ اجرايي و تواناييِ كارگردان يا بازيگران خردهگيرد. هنوز مركب نقدش خشك نشده, كه نه تنها خودِ نقدش به صُلابهكشيده ميشود, بلكه همچنين همگان خبردار ميشوند كه منتقدِ خطاكار30 سال پيش از انقلاب با چه پيراهني در خيابان "پارس" راهميرفته است! و وقتي روي صحنه بوده, تماشاگرانش چندتا عطسه نثار كارش كرده اند! اما كار به همينجا خاتمه نمييابد. ما حتي از طريق اين "پاسخگويي"نه تنها باخبر ميشويم كه همسر نقدنويسِ بينوا تاكنون چندبار به ايران سفركرده, بلكه همچنين خواهيم دانست دختر كوچكش نيز از درس رياضي دوبار نمره ردي گرفته است!!! ضمنن در خانهي آنها يكبار هم روزنامهي دوم خردادي پيدا شده است! صد البته در وسط معركهي به پا كرده خويش نرخي هم براي كار خود و گروه نمايشمان تعيين ميكنيم كه بهايش صدبار از تلاش گروه تآترِ پيكولويِ ايتاليا نيز بالاتر باشد.و سر آخر هم خواننده را به اين نتيجه ميرسانيم كه تمام نقد مربوطه يك توطئه بوده است و اگر منتقد هم در فكر مقاومت يا رفع سوءتفاهم برآيد, سريع او را به امپرياليسم جهاني و اگر نشد به ارتجاع داخلي مربوطشميكنيم تا "دلايل" ارايه شده "قانعكننده"تر جلوه كنند!
نقد اگر به گفتهي كانت سنجشِ ناب است و اگر رسيدن به اين سنجش ناب كارِ دشواريست, من اما گماننميكنم نزديك شدن به آن و يا حركت در جهت آن غير ممكن باشد. به شرط آنكه از تعداد "نقد"هاي سفارشي و مغرضانه كاسته شود و منتقد واقعي نيز امنيت كلام داشته باشد؛به نظر شما انتظار زياديست؟
ما كه ادعاميكنيم بايد همواره بر تبعيدي بودن خود اصرار ورزيم, بهتر است قدري هم بر علتِ در تبعيد بودن خويش تعمق كنيم. اگر از دست ديكتاتور بزرگي به تبعيد آمده ايم, بهتر نيست كه خود به ديكتاتورهاي كوچك تبديل نشويم!؟
دموكراسي و تحمل دگرانديشان را نبايد تنها در كتابها جستجوكرد و از خواندنش لذت برد. ميتوان با تحمل همديگر و شنيدن نظر يكديگر دموكراسي را "تمرين" كنيم. بايد بتوانيم اين آرزوي شيرينِ بهظاهر آسماني را با عمل خويش به زمينش كشانيم و بخشي از زندگي روزمرهي خويش سازيم. آيا ميشود؟! اما اگر بشود, چـــــــــه ميشود!!!
اصغر نصرتي (چهره)
كلن, سپتامبر 2000
در مورد اين مطلب نظر دهيد