تاتر ايرانيان لس‌آنجلس

اين مطلب را من برای صدمين شماره آرش، ويژه نامه تبعيد و مهاجرت،

 تايپ کردم و از آنجا که نگاهی ديگر به تاتر مرسوم به لس آنجلس دارد،

 انعکاس مجدد آن را در اينجا مفيد دانستم.  ا. ن.

 

 

تاتر ايرانيان لس‌آنجلس[1]

ناصر رحمانی نژاد

 

ترکيب جمعيت ايرانيان مقيم لس‌آنجلس، ترکيبي کاملا متفاوت از همه جمعيت‌هاي ايراني شهرها و ايالت هاي ديگر آمريکا، و همچنين کشورهاي ديگر است. اين امر ، مسلمن دلايل معيني دارد. يکي از اين دلايلي عمدتا روي آن تاکيد مي‌شود، وضعيت جغرافيايي و آب و هوايي جنوب کاليفرنيا، به ويژه لس‌آنجلس است.

گفته مي‌شود که آب و هواي جنوب کاليفرنيا ملايم و بهاري است. زمستان در اين منطقه کوتاه و هوا سرد نيست. در مجموع منطقه ايست با يک فصل. همچنين گفته مي‌شود که اين آب و هوا با طبعيت ايرانيان سازگار است. اما، به نظر من، اين تنها دليل، و دليل قاطعي نيست. دلايل قاطع تر و قانع‌کننده‌تري نيز وجود دارد.

...

در اينجا يک تفاوت جدي هست ميان کسي که به هر دليلي ناگزير به ترک يا فرار از وطن خود است، با فردي که سرزميني را براي زندگي و کار انتخاب مي‌کند. در ابن مورد، اکثريت ايرانيان، به ويژه آن‌ها که به کاليفرنيا و در رأس آن‌ها، به لس‌آنجلس آمده‌ند، آمريکا را انتخاب کرده‌اند. اکثر ايرانياني که به کاليفرنيا آمده‌اند، اصلا وضعيت مردمان مهاجر را ندارند. آن‌ها با يک سري چمدان‌هاي پر آمده‌اند؛ مثل رفتن تعطيلات سالانه به يک کشور خوش آب و هوا ! در تاريخ مهاجرت جهاني، اين تنها نمونه از اين دست مهاجر است. اين مهاجرت نيست، اي‌نها مهاجر نيستند. اين‌ها کشور و محل زندگي و کارشان را عوض کرده‌اند. همين!

...

از آن‌جا که حرفه‌ي من تاتر است و معمولن دوست دارم اتفاقات و امور روزمره‌ي زندگي را در قالب تاتري و نمايشي آن نيز ببينم، تغيير و تحولات زندگي ايرانيان مهاجر را هم دوست دارم از طريق تاتر مطالعه کنم. به تعبير ديگر، بازتاب دگرگوني‌هاي زندگي مهاجرت را در صحنه‌ي تاتر هم دوست دارم دنبال کنم و اما به تجربه آموخته‌ام که تاتر مهاجرت نمي‌تواند تنها بستر مطالعه براي شناخت جمعيت ايراني مهاجر باشد. چرا که عموما ديده شده که صحنه‌هاي زندگي مخدوش، نارسا، حتي کاذب، باسمه‌اي و غيرواقعي ست. بنابر اين هنگام مطالعه‌ي تاتر مهاجرت، ناگزيرم عناصر آن را همواره با نمونه هاي واقعي آن، محک بزنم.

گفتم تاتر مهاجرت. لازم است در اين مورد توضيحي بدهم. تاتر ايرانيان مقيم لس‌آنجلس، حداقل امروز ديگر ويژگي‌هاي مهاجرت و غربت را ندارد. (...)  تصوير آدمها در نمايش‌هاي لس‌آنجلسي، تصوير کساني‌ست که فقط در اين جا حضور دارند. يعني فقط هستند. بي‌هيچ گذشته‌اي و به طريق اولي بي هيچ آينده‌اي. چون نمايش‌هاي لس‌آنجلس اساسا فاقد آرمان، ايده‌آل و انديشه‌هاي آينده نگرند. شخصيت هاي نمايش، کساني هستند که در يک فضاي خالي، بي‌حرکت و بي جنبش موجودند. شخصيت ها نه هويت دارند و نه در موقعيتي قرار دارند.

مهاجرت، قبل از هرچيز يک موقعيت يا وضعيت اجتماعي‌ست. موقعيت يا وضعيت اجتماعي سياسي در تاتر لس‌آنجلس، ديد يا حس نمي‌شود. به همين دليل من عنوان گفتارم را تاتر ايرانيان مقيم لس آنجلس انتخاب کردم. يعني کساني که برحسب اتفاق ايراني هستند و حالا و به ظاهر و برحسب اتفاق، در لس آنجلس زندگي مي‌کنند.

تاتر ايرانيان مقيم لس‌آنجلس در سال‌هاي اول، تماشاگر خود را نمي‌شناسند. رابطه‌ي دست‌اندرکاران تاتر با تماشاگران خود، رابطه‌ي نامفهوم و ناشناخته است. تجربه‌ي تازه ايست که قلبا آزموده نشده است. از طرف ديگر، تماشاگران با ترديد به تاتر نگاه مي‌کنند. آنها تاتر را اساسا نمي‌شناسند. به همين دليل کنسرت‌ها، کاباره‌ها، کافه‌هاي سازوضربي پر از مشتري‌ست. تماشاگران تاتر، در سال‌هاي اول مهاجرت، بيشتر روشنفکراني هستند که مخاطب جلسات سخنراني هاي ادبي يا سياسي کانون هاي فرهنگي اند. اما، حتي در همان زماني که ميزان مخاطبان محافل سياسي و ادبي در مقايسه با امروز نسبتا چشمگير بود، تفاوت عده‌ي مشتري‌هاي کنسرت‌ها و کاباره‌ها با جلسات ادبي فاحش بود. اين تفاوت، امروز به نحو مايوس کننده‌تري به زيان روشنفکران ترقي‌خواه مقيم لس‌آنجلس تغيير کرده است. به طور مثال، اگر در اوايل سال‌هاي 80 براي يک جلسه‌ي شعرخواني يا سخنراني ادبي، تعداد بين دويست تا سيصد نفر شرکت مي‌کردند، امروز پس از تقريبا ده سال، اين رقم بدون اغراق به سي تا چهل نفر تقليل پيدا کرده است. اما، برعکس از آن طرف، روز به روز به تعداد مخاطبان کنسرت‌ها و مشتري‌هاي کاباره‌ها، حتي در شرايط بحران اقتصادي، افزوده شده. تعداد خواننده‌ها بيشتر شده، گروه‌هاي موسيقي و واسطه‌هاي برگزاري کنسرت‌ها افزايش پيدا کرده‌اند. اگر آگهي‌هاي کنسرت‌ها را در تلويزيون‌ها و روزنامه‌ها و مجله‌هاي لس‌آنجلس نگاه کنيد، تصور مي‌کنيد که يک جشن و سرور و پايکوبي دائمي برقرار است. همه‌شان، هميشه برنامه دارند. به نحوي که گاهي واقعا براي کساني که مشتري اين برنامه‌ها هستند، دشوار مي‌شود که تصميم بگيرند کدام کنسرت را انتخاب کنند؛ شهين را يا مهين را، تقي را با نقي را! حتي همين الان که گفته مي‌شود کنسرت‌ها به دليل تکرار و يکنواختي و بي‌مايه‌شدن، مشتري‌هاي خودشان را از دست داده‌اند و بخشي از آن مشتري‌ها به تاتر رو آورده‌اند، باز در و ديوار و شيشه‌ها و ويترين‌هاي بقالي‌ها و چقالي‌ها و محل‌هاي کسب و کار ايراني‌هاي لس‌آنجلس، پر از پوسترهاي رنگي و اعلان خواننده‌هاي لس‌آنجلسي ست.

اين تازه گوشه‌ي کوچکي از روند تغيير و تحولات زندگي فرهنگي و هنري ايرانيان مقيم لس‌آنجلس را نشان مي‌دهد. اگر ساير عرصه‌هاي فرهنگي و هنري جماعت ايرانيان مقيم لس‌آنجلس را نگاه کنيم، آن وقت تصوير دقيق‌تر و نااميد‌کننده‌تري خواهيم داشت. مثلا تعداد تلويزيون‌هاي ايراني؛ در نيمه اول سال 80، در مجموع چهار يا پنج تلويزيون ايراني در لس‌آنجلس بود که در کل، حدود ده ساعت برنامه در هفته داشتند. امروز حداقل 35 تلويزيون ايراني (فارسي و ارمني) در لس‌آنجلس است که در مجموع بيش از 70 ساعت برنامه در هفته دارند. البته من در اينجا در باره‌ي محتواي برنامه‌ي اين تلويزيون‌ها صحبت نمي‌کنم، چون اين خود، موضوع بسيار گسترده و پيچيده ايست و احتياج به مطالعه مستقلي دارد. فقط اشاره مي‌کنم که افزايش تعداد تلويزيون‌ها و افزايش ساعات برنامه‌هاي تلويزيوني، به هيچ وجه به معناي رشد و ارتقاي فرهنگي جماعت ايراني مقيم لس‌آنجلس نيست، بلکه بعکس، با توجه به محتواي برنامه‌هاي اين تلويزيون‌ها و با توجه به وضعيت عرصه‌هاي ديگر فرهنگي، اين امر نشان پسرفت، ايستايي و انحطاط اين جماعت است. بي‌محتوايي برنامه‌هاي اين تلويزيون‌ها اذعان دارند که تلويزيون جمهوري اسلامي به نام «آفتاب»، بهترين برنامه‌ها را دارد! هم براي بزرگسالان و هم براي بچه‌ها.

...

آري بر چنين زمينه‌اي، تاتر نمي‌تواند براي خودش مستقل و برکنار از همه‌ي اين جريانات فعال باشد و دوام هم بياورد. اگر دوام آورده، به اين علت است که خوراک باب طبع اين تماشاگر تهيه کرده است. سليقه‌ي اين تماشاگر را پذيرفته و به نياز‌هاي نازل او در زمينه‌ي تفريح و تفنن پاسخ گفته است.

ارزيابي مسيري که تاتر ايرانيان مقيم لس‌آنجلس از ابتدا تا امروز طي کرده، اهميت فوق‌العاده دارد. من در اين جا طرح شتابزده‌اي از اين مسير را ترسيم مي‌کنم و بعد- اگر وقت بود- مي‌روم بر سر چند نمونه‌ي مشخص از نمايش‌هاي ايراني لس‌آنجلسي.

نمايش‌هايي که در اوايل شکل‌گيري تاتر لس‌آنجلس به روي صحنه مي‌روند، نمايشنامه‌هايي هستند که مضامين خود را از زندگي و روابط عام زندگي خانوادگي ايرانيان مي‌گيرند. يعني تصوير مردماني که به تازگي بار خود را به زمين گذاشته‌اند و با آن خاطره‌ي رنج‌بار گذشته بر زندگي آن‌ها سايه انداخته و زخم‌ها هنوز التيام نيافته، تلاش مي‌کنند جايي براي خود بيابند.

از سرزمين مادري کنده شده‌اند و در مکان جديد گمگشته و سرگردانند. با وجود آن که اين مضمون به خودي خود ارزش و اهميت دارد، اما از يک سو پرداخت آن ضعيف و نارساست و گاه موضوع، به علت جنبه‌هاي سبک کميک و مزه‌ پراندن‌ها براي جلب تماشاگر، لوث مي‌شود؛ و از سوي ديگر از جنبه‌هاي زيبايي شناختي و تکنيک و سبک کار بسيار نازلي برخوردار ست. مهم‌تر از اين، خاستگاه طبقاتي و تعلقات سياسي و اجتماعي اين دست‌اندرکاران تاتر، مانع از درک عميق و جدي ان‌ها از چنين مضاميني ست. به همين دليل، پس از چند تجربه و در مضمون مهاجرت، به زودي در مي‌يابند که تماشاگران آن‌ها از آن دسته نيستند که براي ديدن اين گونه نمايش‌ها رغبتي نشان دهند. زيرا تماشاگران، خود اين داستان‌ها را  مي‌شناسند،  تجربه کرده‌اند، پشت سرگذارده‌اند و تصميم دارند که در وضعيت جديد، آن‌ها را فراموش کنند. دشواري هاي معيشت زندگي نيز از سوي ديگر عاملي ست که در کنار عوامل ديگر، سبب مي‌شود تا دست‌اندرکاران تاتر به حرفه‌‌ي خود "واقع‌بينانه" نگاه کنند. واقع‌بيني هم در جامعه‌ي سرمليه‌داري، يعني درک ارزش کالايي توليد، حتي توليد هنري، از جمله تاتر. چون محصول، در جامعه‌ي سرمايه‌داري، تنها زماني بازار پيدا مي‌کند که ارزش کالايي داشته باشد. با دريافت اين نکته از طريق تجربه است که مضامين نمايش‌هاي ايراني لس‌آنجلس دستخوش تغيير مي‌شوند. اما تنها مضمون نيست که تغيير پيدا مي‌کند. تجربه و تلخکامي‌هاي چند سال کار بدون پاداش، آموزش‌هاي گرانبهاي (!) ديگري نيز براي دست اندر کاران تاتر به همراه دارد. آموزش‌هايي که امروز ديگر در ارائه‌ي يک نمايشي، فراتر از دستور‌العمل و قاعده رفته و اقتداري چون آيه‌هاي کتاب مقدس پيدا کرده‌اند. اما پيش از شمردن اين دستور‌العمل‌ها و قاعده‌ها، بهتر است چند مثال از خود دست اندرکاران تاتر ايراني لس‌آنجلس  بياورم:

مجله‌ي گپ در مصاحبه‌اي در شماره 48، (نهم ژوئن 1995) با آقاي پرويز کاردان داشته، از او يک سئوال کليدي و اساسي روز مي کند. مي‌پرسد:

" در مورد اصل رايج بازار روز، يعني «ضمانت فروش به قيد کمدي» چه نظري داريد؟"

پاسخ آقاي کاردان مثل خود سئوال، صريح است:

" حرفه‌ي اصلي شخص من ساختن کمديه. من بلد نيستم کار جدي بکنم ... در مورد، اگه شرط ... جاذبه، کمدي بودنه، خب فبها! چه اشکالي داره؟"

و بعد براي آن که قدري هم جدي حرف زده باشه، مي‌گويد:

" من شخصا طرفدار کارهاي سنگين نمايشي که مردم را از تاتر فراري بده، نيستم. معتقدم بايد بين مردم و تاتر، نوعي آشتي برقرار کرد. منتها با حفظ ارزش و احترام تاتر ..."

البته آقاي کاردان در همين مصاحبه حرف‌هاي جدي ديگري هم مي‌زند که به نظر من بيشتر تعارف است. وقتي با اين صراحت به سئوال جواب ميدهد و وقتي که کارهاي نمايشي او را- از اولين کار او در مهاجرت تا امروز- مي‌بينيم، تعارف بودن حرف‌هايي مثل "تاتر هم بايد سعي کنه در مقابل ابتذال وانده و حرمتش را نگداره" بيشتر آشکار مي‌شود.

نمي‌دانم با نام و کارهاي خانم زويا زاکاريان آشنا هستيد يا نه. ايشان يکي از نمايشنامه‌نويس‌هاي ايراني مقيم لس‌آنجلس هستند و نمايشنامه‌هاي ايشان را معمولا همسرشان آقاي رضا ژيان کار مي‌کنند. چند وقت پيش هفته‌نامه‌ي بامداد با او مصاحبه‌اي کرده بود و خانم زويا- البته مثل هميشه- سعی کرده بودند پر مغز‌ترين حرف ها را بزنند. ايشان پس از آن که ناگزيري‌هاي انتخاب قالب کمدي را توضيح مي‌دهند و پس از آن که در باره‌ي عدم استقبال تاتر تبعيد از طرف مردم اظهار نظر مي‌کنند، مي‌رسند به نمايش «عروسي ايران خانم» کار مرحوم پرويز خظيبي و ادامه مي‌دهند که:

" ... من با همه‌ي اختلاف سليقه‌اي که با زنده‌ياد آقاي خطيبي  دارم، بايد در اين جا از خدمتي که او به تاترهاي اين شهر کرد، ياد کنم. خطيبي پل زد بين کاباره و سالن تاتر." خوب دقت کنيد که اين خانم چه مي‌گويند- " خطيبي پل زد بين کاباره و سالن تاتر. با همان کار «عروسي ايران خانم» مردم را از روي آن پل آورد به سالن‌هاي نمايش. (اگر ما قدر اين پل را بدانيم و دوباره مردم را به کاباره و کافه پس بفرستيم.) به هر صورت آن روزها پيامي که «عروسي ايران خانم» به ما داد، اين بود که کار مردم از گريه گذشته است" و فعلا مردم بايد تراژدي را بخندند" - توجه داريد که اين خانم چه درُفشاني‌هايي مي کنند! -"فعلا مردم بايد ترازدي را بخندند."

بعد، در ادامه، با تردستي (نمي خواهم عبارت ديگري به کار ببرم) آب را گل آلود مي‌کنند، خاک به چشم مردم مي‌پاشند، تا دوغ و دوشاب را با هم مخلوط کنن، مي‌گويند: "زنده‌ياد غلامحسين ساعدي هم با اجراي «اتللو در سرزمين عجايب» همين پيام را از پاريس  فرستاده بود و به نوعي به دست اندرکاران تاتر گفته بود فعلا موقع مناسب براي اجراي نمايش‌هايي از قسم «ديکته و زاويه» نيست. مردم احتياج دارند که گريه‌هاي خود را بخندند."

من در لس‌آنجلس تا امروز خزعبلات زيادي شنيده‌‌ام، اما اين‌ها خزعبلاتي بي‌شرمانه هستند. نمايش «عروسي ايران خانم» مرحوم خطيبي، که خانم زويا به آن اشاره مي کنند، نمايشنامه‌اي بود با نوعي سبک روحوضي. من تاتر سنتي يا تاتر روحوضي مي‌شناسم. من با تاتر، از تاترهاي روحوضي عروسي‌ها در دوران بچگي آشنا شدم. مهدي مصري مشهورترين و بهترين سياه روحوضي را براي اولين‌بار در نمايش‌هاي روحوضي عروسي‌ها ديدم. بعد او را، يعني نمايش سنتي ايراني را در صحنه‌ي تاتر ديدم، و روحوضي‌هاي ديگري با سياه‌بازي‌هاي مختلف. من حتي نمايش سنتي ايراني را در تاتر «حافظ نو» در شهر نو، ديده‌ام. در  هيچ يک از اين نمايش هاي روحوضي، حرکت، متلک، يا صحنه‌اي که نشاني از ابتذال داشته باشد، نديدم. اما، پرويز خطيبي اولين کسي بود که در لس‌آنجلس، تاتر سنتي ايراني دست‌مالي شده و از نوع مبتذل‌ترين آن را روي صحنه آورد. و به همين دليل هم جزو اولين نمايش‌هاي لس‌آنجلسي بود که پيشاپيش، بليط‌هايش پيش‌فروش مي‌شد.

اين نمونه و الگويي‌ست که خانم زويا زاکاريان از آن به عنوان خدمت به تاتر ياد مي‌کنن.

آقاي کاردان معتقدند که "بايد   بين مردم و تاتر، نوعي آشتي برقرار کرد. منتها با حفظ ارزش و احترام تاتر ..." قسمت اول حرف آقاي کاردان درست و واقع‌بينانه است، اما قسمت دوم حرف ايشان، يعني "با حفظ احترام و ارزش تاتر" ديگر تعارف‌ست.

خانم زاکاريان هم شبيه آقاي کاردان حرف مي‌زنند. ايشان در همان مصاحبه‌شان مي گويند:

"خوب مي‌بينيد که بعد از 10، 15 سال، تاترهاي لس‌آنجلسي هم مقاومت را کنار مي گذارند و با «شب عاشقي»، «ننه سليمه» «بوي خوش عشق» و «آقا جمال » رابطه برقرار مي‌کنند." يعني با نمايشنامه‌هايي که بي‌حرمتي و دشنام به تاتر است. چون اين‌ها اساسا تاتر نيستند، اين‌ها يک مشت برنامه هاي حداکثر- تفريحي و سرگرم کننده هستند براي يک مشت مردم بي‌درد و عار- حتي در رژيم گذشته، تلويزيون ملي ايران، بين تاتر و سرگرمي‌هايي مثل صمد و اختاپوس و مرادبرقي و از اين دست را، جزو سرگرمي‌ها طبقه‌بندي کرده بود، آن وقت حالا، اين جا، در لس‌آنجلس - به قول خودشان در غربت- اين گونه برنامه‌هاي سرگرمي را به نام تاتر به مردم قالب مي‌کنند.

من در اين که يک نمايش کمدي باشد، هيچ‌گونه اشکالي نمي‌بينم. نمايش کمدي در بسياري موارد، حتي موثرتر و قوي‌تر از نمايش هاي جدي مي تواند باشد. مشکل من در بي‌معني بودن اين نمايش‌ها‌ست. نمايش کمدي هيچ‌وقت و هرگز بي‌معني نبوده است. حتي تفريح و تفنن هم نمي‌تواند بي معني باشد. خنده، شادي، لذت، تفريح و همه‌ي اين قبيل احساسات و حالت‌ها، انساني و بنابراين داراي معني و منظور هستند. تفريح به خاطر تفريح، تفنن به خاطر تفنن اصلا يعني چه؟ مگر چنين چيزي ممکن است؟ مگر کسي بي‌دليل مي خندد؟ خنده‌، نوعي واکنش يا تظاهر شادي‌ست. يک احساس بشري‌ست که به علت درک وضعيتي خلاف قاعده‌ي معمول پيش مي‌آيد.

آري، برپايه‌ي اين تجارب و اين نتيجه‌گيرها، امروز تاتر ايرانيان مقيم لس‌آنجلس، فرمول‌هاي تغيير‌ناپذير اما معجزه آسا پيدا کرده است. اين فرمول‌ها از اين قرارند:

1. دست‌اندرکاران تاتر پذيرفته‌اند که قالب نمايش، به عنوان مهم‌ترين عامل موفقيت، اکيدا بايد کمدي باشد.

2. با توجه به روحيه‌ي تماشاگران، در عمل ثابت شده که طرح مسائل سياسي با هر موضع‌گيري سياسي و يا هر نوع جانب‌گيري، سبب پشت کردن آن‌ها به تاتر مي‌شود. به خصوص تماشاگراني که مهاجرت خود را ناشي از سياست و سياست‌بازي و سياست‌بازان مخالف رژيم گذشته مي‌دانند، دوست ندارند - بلکه نفرت دارند- که در يک نمايش حرف از سياست زده شود؛ آن‌ها اساسا معتقد نيستند که نمايش بايد سياسي، يا، يعني جدي، باشد. نمايش فقط براي تفريح و تفنن است.

3. همه‌ي دست اندرکاران تاتر لس‌آنجلس اعتقاد دارند که تم عشقي پرکشش‌ترين تم‌هاست. اما انتخاب اين تم، يا تمي ديگر وابسته به امکان يافتن متن جذاب يا سليقه‌ي فردي است.

4. دست‌اندرکاران تاتر لس‌آنجلس به خوبي دريافته‌اند که تماشاگران آن‌ها - که اکثرشان براي اولين بار است که به تاتر مي‌آيند- دوست ندارند، و اساسا نبايد، مورد انتقاد قرار بگيرند. آن‌ها استدلال مي‌کنند که مگر ما معلم اخلاق هستيم؟ يا مگر ما مي‌خواهيم به مردم درس اخلاق و زندگي بدهيم که بياييم از آن‌ها انتقاد بکنيم؟

5. تاتر حتما بايد پايان خوش داشته باشد!

همه‌ي اين فرمول‌ها، در مجموع تکنيکي هستند، اما مهم‌ترين وجه اين نمايش‌ها، محتوا يا پيام يا حرفي ست که در خود دارند. من هربار که به محتواي نمايش‌هاي لس‌آنجلسي فکر مي‌کنم دچار گيجي و آشفتگي مي‌شوم. دچار اين ترديد مي‌شوم که مگر مي توان از اين نمايش‌ها انتظار محتوا يا پيامي داشت. بعد با خود مي‌گويم مگر اين ها محصول ذهنيت کساني نيست که در ميان جماعت ايرانيان زندگي مي‌کنند و به مسائل پيرامون خود مي‌انديشند؟ پس اين نمايش‌ها بايد حاصل انديشه‌ها و تاثرات محيط پيرامون آن‌ها باشد. بنابراين مي توان آن‌ها را شناخت و بررسي کرد. با اين گونه استدلال‌ها قانع مي‌شوم که کوشش کنم آن‌ها را بفهمم و ارزيابي کنم.

تاتر ايرانيان مقيم لس‌آنجلس، به دلائل متعددي که برخي از آن ها در همان فرمول‌بندي‌هاي پيشين قابل تشخيص‌اند، از ارزيابي و بررسي جدي و عمقي مسائل عاجز است. اساسا به مسائل جدي نمي‌پردازد، چون نه به آن معتقد است، نه از لحاظ تجاري آن را صلاح مي‌داند، و نه اساسا توانايي آفرينش کار جدي را دارد. بنابراين داستان نمايش‌ها، داستان‌هايي پيش‌پا افتاده‌اند. در اين نمايش‌ها نه داستان تحول پيدا مي‌کند و نه شخصيت‌هاي داستان. موقعيت ثابت و بدون تغيير مي ماند. موقعيت در اين نمايش‌ها فقط يک ساختار بيروني‌ست براي حوادث و اتفاقات مضحک و خنده‌آور. صحنه‌هايي که زندگي در اين نمايش‌ها تصوير مي‌شود، صحنه هايي ايستا هستند. شخصيت‌ها و حوادث قرار نيست به هدفي يا جايي منتهي شوند يا چيزي را تغيير دهند. همه‌ي اين ها، البته، تصاوير ظاهري گوشه‌هايي از زندگي جامعه‌ي ايرانيان لس‌آنجلس است. اکثريت ايرانيان لس‌آنجلس يک زندگي ثابت، ايستا، بدون تغيير و بدون هدف دارند. روز بعد، دقيقا تکرار روز قبل است. امروز با ديروز يا فردا تفاوتي ندارد. پذيرفته اند که زندگي همين است. هدف روزمره و نهايي اکثر آن‌ها، به دست آوردن پول بيشتر است؛ ارزشي که کل اين سيستم و مناسبات آن تحميل مي کند. تغيير در وضعيت اقتصادي، مستقل از هر چيز ديگر است. از لحاظ فرهنگي، اجتماعي، سياسي، زندگي آن‌ها دچار هيچ تغيير و تحولي نمي‌شود. زيرا از يک  سو با جامعه‌ي آمريکا يا مردمان ديگر غير از حلقه‌ي بسته دوستان و آشنايان ايراني خود- که آن‌ها نيز همين وضعيت را دارند- ارتباط ندارند، و از سوي ديگر، از آنجا که با ايران، مردم ايران و مسائل ايران ارتباط و پيوند فعال و مستمر ندارند، کل جامعه ايراني لس‌آنجلس مانند برکه‌ي آب ساکني ست که به تدريج تبديل به مرداب شده است. در همين مرداب است که روزبه روز بيشتر فرو مي‌روند. و مادام که در اين روابط بسته، در اين «گتو» محبوس هستند، نمي‌توانند وضعيت خود را دريابند. در اين رابطه، دريافت اين نکته جالب است که محيط بسته‌ي اين روابط، ارتباط مستقيمي با محيط و جولانگاه جغرافيايي ايرانيان دارد. فضاي جغرافيايي زندگي اجتماعي و زندگي فرهنگي ايرانيان، بيانگر فضاي فکري و ذهني آن‌ها نيز هست.

هوشنگ توزيع، "نويسنده، کارگردان و بازيگر نخست" موفق‌ترين نمايش‌ سال‌هاي اخير لس‌آنجلس، شخصيت تاتري محبوب و نمونه‌وار ايرانيان لس‌آنجلس، در روياي خويش، آينده‌ي دور را دقيقا همان مي‌بيند که امروز است، تنها با يک تفاوت. که خودش پير شده است. ببنيد او آينده را در گفت‌گوي خود با هفته‌نامه‌ي بامداد، چاپ لس‌آنجلس، چگونه ترسيم مي‌کند:

" سال‌ها بعد، يک سال، دو سال، ده سال بعد، کسي چه مي‌داند، در ايران، محققي که تاريخچه‌ي تاتر را خواهد نوشت در صفحه‌ي صدوهشتاد، يا سيصد مي‌نويسد: در ايامي که گروه عظيمي از ايرانيان، به دلايل مختلف کشور را ترک گفته بودند و در شهر لس‌آنجلس ( که تا ان زمان حتما زير آب خواهد رفت) اقامت داشتند و در حالي که تنها سرگرمي آنها، گوش دادن به نوارهاي نيناش ناش بود، چند هنرمند - از درون خانه هاي ساکت خود- پايه‌هاي تاتر در غربت را بنا نهادند. سالي يک، دو، سه تاتر با زحمت زياد به صحنه بردند. اما صداي نيناش‌ناش‌ها آن قدر گوش‌خراش بود که صداي  بي‌ميکروفون هنرمند تاتر را از روي صحنه کسي نمي‌شنيد. تا اين که يک زوج هنري جوان، پس از گذراندن چند تجربه‌ي تاتري، نمايشي را به صحنه بردند. اين نمايش در حقيقت آيينه‌ي تمام نماي رفتار و کردار همان مردمان بود، مردماني که از خود دور افتاده بودند و با تماشاي خودشان در حيرت رفتند که کجا هستند، چه مي‌کنند و چرا؟"

محقق مي‌افزايد:

"سالن‌ها گشوده شد، سالن ها پر و خالي شد. نمايش يک ماه، دو ماه، يک سال، سه سال، پانزده سال روي صحنه رفت. بازيگرانش پير شدند. ديگراني جايشان را گرفتند و امروز پس از سال‌ها، شما هنوز بوي خوش عشق را - اما نه در لس‌آنجلس- که در تاتر شهر تهران مي‌بينيد. و آن مرد مو سپيد- که هميشه در رديف آخر سالن نشسته و باز هم مي خواهد که تغييراتي در نمايش بدهد- نويسنده، کارگردان و بازيگر نخست اين نمايش، هوشنگ توزيع است."

اين رويا، اين آرمان يک هنرمند موفق ايراني لس‌آنجلسي است، که با صريح‌ترين زبان ايستايي، توقف، تحجر و سکون مرداب لس‌آنجلس را بيان مي‌کند.

سرنوشت و آينده‌ي چنين پديده‌اي اگر نگويم مدفون شدن در اين مرداب است، حداقل استحاله‌ي آن به کرم‌ها و حشراتي در درون و سطح مردابي گنديده است. آيا تصوير چنين آينده‌اي کافي نيست که ما را به فکر وادارد؟ آيا ما، به عنوان بخشي از جماعت ايراني مهاجر، در قبال گسترش اين ابتذال و انحطاط احساس مسئوليت نمي‌کنيم؟ آيا در برابر نسل دوم مهاجر که در ميان ما سر برآورده، خود را ملزم به پاسخ نمي‌بينيم؟ چاره‌ي کار را دريابيم!

 



1 اين خلاصه‌شده‌ي يک سخنراني از اقاي رحماني‌نژاد است که درسال هاي  1997-1996 در اغلب شهرهاي مهم آمريکا ايراد شده است. ما بنا به محدوديت خويش بخش هايي از اين سخنراني را که دقيقن و مستقيمن با مقوله‌ي تاتر مهاجر ارتباط نداشته، حذف کرده ايم. علاقمندان مي‌توانند متن کامل اين سخنراني را در کتاب آقاي رحماني نژاد با عنوان »تئاتر حرفه‌ي من است« مطالعه کنند! مجله آرش

| (نظر دهيد) 1 نظرداده شده

1 نظر

salam man atra hastam dar khosos ekar e shoma soali daram mishe id mano add konid

در مورد اين مطلب نظر دهيد

آرشيو