برگرفته از سایت نیلا
هنگامهي مليجكان و ضرورت گفتوگوي باز
محمد چرمشير
وقتي در تآتر اتفاقي نميافتد، نوشتن دربارهي آن چه ضرورتي دارد؟ وقتي مديران تآتر هرگونه انتقادي را بيجواب ميگذارند و در محفل بستهي خويش اين انتقادات را حمل بر قرار گرفتن افراد در جبههي معاندانِ خود برميشُمرند، نوشتنِ ما براي آنان چه سودي دارد؟ وقتي مديرانِ تآتر ما، خودشان و ريزهخوارانشان را كلّ تآتر ميدانند و ديگران را حُرمتشکنان و موانع تآتر، چه بايد کرد؟
دوستي ميگفت اين گفتوگو با مديران را بايد فراموش کرد و گفتوگو را با جماعت تآتر آغاز کرد. من موافقِ اين ايده
نيستم. چرا که از يکسو، گفتوگوي باز و در صحنهي اجتماعي با مديران تآتر درواقع همان مکالمه با جماعتِ تآتريست؛ و از سوي ديگر تأکيد بر آشكارگيِ اين نکته است که ماهيت و نظرگاهِ ما و مديران در چه نسبتي از يکديگر قرار گرفته است. ما به تعيين اين نسبت نيازمنديم چرا که بدون آن، صورتِ هميشه مخدوشِ تآتر ما همچنان مخدوش و درهم باقي ميماند، آنچنانکه امروز هم اين عدم شفافيت باقيست و کمترين ضربهاش به کُل تآتر عبارت است از جايگزينشدنِ منافع فردي بهجاي منافع عمومي. امروز بيشتر از هر زمان ديگر منافع جمعي اهالي تآتر در «لابي»هاي پشتِ درهاي بسته به تاراج ميرود، و ايدهي «آن کسي برنده است که منافع فردياش را بهتر ميشناسد» بهعنوان يک حُکم در تآتر ما مستقر شده است. ظاهراً پُر بيراه نيست ادعاي مديريتِ تآتر در محافل خصوصي که هنرمندانِ تآتر هرکدام قيمتي دارند که فقط از راه چانهزني با ما به آن قيمت ميرسند. سادهتر اينکه قيمت را مديرانِ تآتر ما تعيين ميکنند. پايان گفتوگوي عمومي با مديران تآتر بهمنزلهي قبول اين نکته است که هرکس بايد حق خودش را بگيرد، راهش مهم نيست، موضوع بهدستآوردنِ حق فرديست. پذيرشِ اين ايده بهمثابهي پذيرش اين هم هست که اهالي تآتر بهعنوان يک کُلّ واحد، صاحب هيچ حقوقي نيستند، بلکه صرفاً بهعنوان واحدهاي کوچک حقوقي دارند. دولتيکردنِ نهادهاي صنفي، اخراج متخصصانِ گِردآمده در انجمنهاي نمايش و هزاران ترفند از ايندست، و فراخواندنِ افراد بهصورت واحدهاي مستقل، همگي نشان از ميل مديرانِ تآتر به فرديکردنِ حضور هنرمندان تآتر بهجاي اجتماعيبودن امرِ تآتر است.
خودمان را فريب ندهيم، تآتر دولتي ــ آنچنانکه در اين سرزمين موجود است ــ بهمعناي ختمشدنِ همهي راهها به «رُم» است، و هرگونه فعاليتِ مستقل بهمعناي بازيکردن در کوچهايست که هيچ ارتباطي با زمينِ مسابقه ندارد. مديران دولتي تآتر همهي راهها را به خود ختم کردهاند. سيستم تآتر در هيچ مقطعي اينهمه منوط به طبقهي دوم ساختمان مرکز هنرهاي نمايشي در تالار وحدت نبوده است. صداي مديريتِ امروز تآتر بلندترين صداييست که ما همهي اين سالها فقط بهزمزمه شنيده بودهايم. بگذاريد خاطرهاي بگويم تا روشن شود آن زمزمه و اين صدا.
ستاره پسياني زماني که سيزده سال بيشتر نداشت، درصدد برآمد اجرايي را بهعنوان کارگردان با «گروه تآتر بازي» به انجام رساند. بهگمان گروه، اين تجربه در آن روزگار تجربهاي منحصربهفرد بود که کمّيت و کيفيتش براي جريان آن زمانِ تآترِ ما مفيد ارزيابي ميشد. وقتي به مديران وقتِ «کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان» مراجعه شد تا آنان را براي حمايت از همکاري ترغيب کنيم، جواب آن مديران بهگونهاي بود که ميتوان گفت همهي ذهنيتِ حاكم بر تآتر ما در همهي سالهاي رفته بوده و همچنان نيز هست. مديران وقتِ کانون متفقاً اين جمله را تکرار کردند که اگر قرار است کاري براي فرزندِ آقاي پسياني صورت گيرد، ترجيح در اين است که آن کار براي فرزندانِ آشنايانمان انجام شود. البته ناگفته پيداست که در اين گفتهشان شکستهنَفسي متعهدنمايانهاي نهفته بود. آنها «فرزندان آشنايانمان» را بهجاي «فرزندان خودمان» بهکار ميبردند. آنصدا امروز با وسعت و طنينِ بس بيشتري، با حفظ همان شکستهنَفسي، شنيده ميشود؛ منتها با اين روشنبيني مديريتيـانساني که فرزندانِ ايشان با وجود استفاده از مقولهي «رانت» هم توانِ جولاندهي در اين عرصه را ندارند، يا بههمت بوي خوش پول، رحل اقامت در آنجا افکندهاند که براي همهي عمر آمرزيدهشان خواهد کرد. دستگاه مديريتِ تآترِ ما امروز بهجاي فرزندان خوشعقل راه را بر «مليجک»هاي خوشرفتار گشوده است.
دوستِ نازنينم امير دژاکام در اعتراضيهاي که از سر اتفاق از طريق «لابي»هاي مطبوعاتي مديران تآتر بهصورت گستردهاي زير پوشش قرار گرفت، به اين نظريه که در تآتر ما هيچ کاري صورت نميگيرد تاخت. اعتراضيهي امير دژاکام براي من از اين منظر تعجبآور بود که کارگرداني چون او، مانند همهي ديگران در تآتر ما، ميداند چه ميزان تفاوت ميان کارهاي گذشتهي خود او و کارهاي همين اواخرش وجود دارد. مميزي لجامگسيختهاي که حتي ناشي از تغيير قوانين و ديدگاهها نيست و تنها و تنها بر سليقهي حسابگرانهي آقايان براي تثبيت و بقاي وضع موجود استوار است، سيري نزولي به صورتِ بيروني تآتر ما داده است. آيا بهراستي امير دژاکام خودش را همان امير دژاکام ميبيند؟ نادر برهانيمرند، کورش نريماني و خيليهاي ديگر که بهحُکم مصاحبههايشان، خود را همان نميبينند که بودهاند. امير دژاکام، چون هميشه متعصب به کار خودش، اعتراضي ميکند که در پسِ آن کساني دستهاي خودشان را پنهان ميکنند. او بهتر از همه ميداند که امروز مليجکان در کسوتِ سانسورچي، نويسنده و کارگردان، بيپروا مشغولاند، ضمناً با اين نيت که آمار مديران تآتر را هم پُرآبورنگتر کنند. من همچنان بر اين عقيدهام پاي ميفشرم که وقتي مديريتِ بسته همهي راهها را به خود ختم ميکند و همهچيز را منوط به بيقاعدگي و ظنّ و سليقه ميسازد بهمعناي آن است که تلاش دارد بستري فراهم آورد که در آن ناخُبرگانِ هوراکِش، ميداندارِ بازي باشند؛ و اين کسان آنقدر آمارساز و نانبهنرخ روزخور هستند که جمعيتِ تآتر به فردِ تآتري تغيير ماهيت دهد. آقاياني که در دورهي قلعوقمع تآتر و منزلتِ تآتريها به کسوتِ نويسنده، کارگردان و طراحِ جريان تآتر درآمدهاند، آنقدر از ضريب هوشي برخوردار هستند که بدانند جُز اين راهي براي «مرد اول» شدن ندارند؛ اما از منظري ديگر، بهدليل نداشتن حافظهي تاريخي، از ياد بردهاند که برادران، دوستان و همقبيلهايهاشان، حتي بيشتر از اينها کردند اما درنهايت نه نامي از آنان باقي ماند و نه احترامي.
بايد از جمعيتِ تآتر دفاع كرد و اين جز از راه گفتوگوي مستمر با مديرانِ تآتر، آن هم در صحنهي بازِ اجتماعي، امكانپذير نيست. با كشاندنِ گفتوگو به سطح اجتماع، بايد مديران تآتر را پرهيز داد از اين گفتار و اين منطق كه هنرمندان تآتر را ميتوان به بهايي خريد. با اين گفتوگو بايد به آنان گوشزد كرد كه تآتر مقولهاي جمعيست و نميتوان با ميدان دادن به برخي، ديگران را از ميدان خارج كرد.
در مورد اين مطلب نظر دهيد